سرزمين پارسيان

فرهنگ و گذشته آريایی

به نام پروردگار

آریایی ها

 

آريايي ها اقوامی چادرنشين و كوچ نشين بودند كه دام داري می کردند و همراه با دام هايشان در كنار رودخانه ها و چراگاه ها زندگي مي كردند . البته سرزمینی که اقوام اصلی آریایی ها در آن می زیستند به درستی معلوم نیست ولی برخی آن را شمال کوه های هندوکش و یا اندکی فراتر از آن در روسیه ، حوالی دریاچه آرال و در اطراف رودخانه های جیحون و سیحون تا امتداد شمال خاور افغانستان امروزی و شمال فلات ایران می دانند .

 

 مهاجرت :

 

آریایی ها در حدود چهار هزار سال پيش از سرزمين اوليه ي خود به دلایل : 1- افزايش جمعيت -2- كمبود چراگاه -3- هجوم اقوام همسايه (( حملات و تجاوزات اقوام ساکن ( ایلیری ) و شبه جزیره بالکان )) -4- سردشدن ناگهاني هوا ( شرایط بد آب و هوایی و افزایش روز افزون برودت هوا و یخ بندان ) كه باعث از بين رفتن چراگاه ها ، انسان ها و دام ها شد مهاجرت كردند و در هزاره ی دوم پیش از میلاد شاخه ای از آریایی ها وارد سرزمینی شدند که امروزه هندوستان نامیده می شود و شاخه ای دیگر از طرف مغرب وارد فلات مرتفعی به نام ایران شدند . البته بعد از این مهاجرت سرزمینهای دیگر نیز از ورود آریایی ها استقبال کردند که از جمله ی این سرزمینها می توان به سرزمینهای زیر اشاره کرد :

سه شبه جزیره بزرگ واقع  در دریای مدیترانه فرانسه  و جزایر بریتانیا ، سرزمینهای شمالی اسکاندیناوی و نیمه شمالی روسیه ، بخشهایی از آسیای صغیر و آسیای مرکزی . البته تحقیقات نشان می دهد که بعد ها جنوب روسیه نیز شامل این مهاجرت شد .

 

ولی بطور کلی آریایی ها در هزاره ی سوم پیش از میلاد که اوج زمان مهاجرت آنها به گوشه و کنار جهان است به دو شاخه تقسیم می شوند . دسته ی اول که به اروپا مهاجرت کردند به چهار گروه تقسیم شده که عبارتند از :

گروه اول عبارتند از ( سلت ها ) ، ( ایرلندی ها ) ، ( گل ها ) و دومین گروه : ( گلواها ) ، ( اسکاتلندی ها ) ، ( برتن ها ) که به سمت غرب و شمال و جنوب اروپا رفتند . و دیگری اسلاوها که شامل ( روس ها ) ، ( بلغاری ها ) ، ( لهستانی ها ) هستند که راه شمال اروپا را در پیش گرفتند . و سومین گروه : ( لاتینی ها ) که در کرانه ی دریای مدیترانه در کشور یونان و سرزمین روم باستان ساکن شدند . و چهارمین گروه : ( ژرمن ها ) که مسیری در سمت راست رودخانه راین تا شبه جزیره ی ( اسکاندیناوی ) را طی کردند . که البته دانمارکی ها ، نروژی ها آلمان ، گونیک از این دسته و جزو شاخه ی غربی ژرمن ها به حساب آمده که در کنار آنها باید ( لیتوانی ) ها و ( استونی ) ها را به شاخه ی شرقی ژرمن ها دانست . و دسته ی دوم که به آسیا مهاجرت کرده که البته مهاجرین آسیایی نیز به چند دسته تقسیم شده که عبارتند از : ( هندی ها ) ، ( سکاها ) ، ( هیتی ها ) ، ( میتانی ها ) از آن جمله هستند و البته شاخه ی آسیایی هند و اروپاﺌیان شامل : کیمریان ، اشکانیان ، موسیان ، لوکیان ، فلسطینیان ، مینانیان ، اورارتوﺌیان ، سکوتیان ( سکاها ) و فریژی ها ( فریگیان ، فروگیان ) هستند که میتانی ها از کهن ترین قوم هند و اروپاﺌیان هستند .

شاخه ی هندی از ناحیه ی شمال غربی و از طریق راه ها و گذرگاه ها ی رشته کوه هندوکش به  سوی رودخانه ی هندوکش پیشروی کرده و از آن رودخانه گذشته و در حوالی پنجاب ( پنجاب عبارت است از سواحل رود سند و انشعاب رودخانه هایی از رودخانه ی سند ) سکونت کردند . البته این استقرار آغازین هندیان باستان و باعث پیشروی هندیان و گسترده شدن آنها در این منطقه و سپس حرکت به سوی رودخانه گنگ شد .

اما شاخه ای از آریایی ها که وارد فلات ایران شدند در حدود سال 1650 پیش از میلاد  وارد بخش شمال خاور فلات ایران شدند و نشانه های حضور آنان  پس از سال 1600 پیش از میلاد در جنوب آسیایی صغیر وجود دارد . بطور مسلم پیش از این حرکت ابتدا گروهی از جنگاوران با اسبها و احیاناً ارابه های جنگی بسیار ساده و ابتدایی از شمال دریای خزر و قفقاز گذشته و در کوه های زاگرس ساکن شدند و گروهی  دیگراز آنان از جیحون گذشته و به فلات ایران روی آوردند  . که این شاخه از آریایی ها به شاخه اصلی یا ( هند و ژرمنی ) معروف اند . البته پیش از ورود آریایی ها به داخل فلات ایران حوریان و کاسیان در داخل فلات ایران می زیستند که با ورود آریایی ها ناچار به ترک فلات ایران شده و جای خود را به آریایی ها دادند . لازم به ذکر است که ورود آریایی ها به ایران در یک نوبت نبود و همه ی آریایی ها همزمان بر این ناحیه وارد نشدند . آریایی ها از دو ناحیه ی مشرق و مغرب ایران وارد این سرزمین شدند که ابتدا گروهی از جنگجویان و بعدها مردمان و اقوام کوچ نشین آریایی وارد این سرزمین شدند .

آریایی ها با پرورش و اهلی کردن چهارپایان درشت اندام مانند اسب و ... که توسط آریایی های هند و اروپایی احتمالاً در حدود 1800 سال پیش از میلاد صورت گرفت ارابه ها و آذوقه های خود را به فلات ایران آوردند .

 

اقوام ساکن در ایران قبل از ورود آریایی ها :

 

بطور کلی اقوام زیر در سکنه ی بومی فلات ایران پیش از ورود آریایی ها به شمار می آمدند :

گروه نخست مردمانی که از نواحی اطراف دریاچه رومیه تا منطقه ی علیای رود دیاله شناسایی شدند و عبارتند از : ( گوتیان ) که به نواحی شرقی بیشتر گرایش داشته و دیگر ( لولوبیان ) که قلمرو آنها بیشتر به اطراف باختر گسترانیده شده بود و نیز ( کاسیان ) که در ناحیه ی جنوب غربی یعنی در منطقه علیای رود دیاله و کرخه ساکن بودند . و گروه دوم ساکنان کرانه ی دریای مازندران که به ( کاسپیان ) معروفند . و از دیگر ساکنین در حاشیه ی بحر خزر می توان به ( کادوسیان ) ، ( گیل ها ) ، ( تپوریان ) یا ( طبرستانیان ) و ( ماردها ) یا ( آماردها ) که در منطقه ای بین سرزمینهای تحت اشغال و سکونت تپوریان و کادوسیان مسکن داشته اند . و سومین گروه مردمانی هستند که در سواحل آبی جنوب فلات ایران یعنی در کرانه های خلیج فارس سکونت داشتند که اینها احتمالاً مردمانی تیره پوست بودند و علاوه بر این در دره های غربی کوه زاگرس ( حوریان ) زندگی می کردند که در میان این اقوام ( کاسیان ) از نظر پیشرفت و فرهنگ معیشتی دارای ویژگی های برجسته ای نسبت به اقوام دیگر بودند .

کاسیان اندکی پیش از سال 1600 قبل از میلاد بصورت قومی از ارتفاعات ایران وارد بین النهرین شده و حوریان نیز در حدود سال 2200 پیش از میلاد  در نیپور ( حومه بابل ) می زیستند و بعدها بصورت دسته های انبوهی به نواحی شرق دجله مهاجرت کردند . حوریان و کاسیان تمدن ارزشمند و چشمگیری نداشتند که مورد توجه و تقلید مردمان آن زمان قرار گیرد .

 

فلات ایران در زمان ورود آریایی ها :

 

با ورود آریایی ها به داخل فلات ایران و بیرون راندن مردمان بومی ( حوریان و کاسیان ) ، آریایی بودن بصورت یکی از شرایط حاکمیت و حتی صلاحیت زیستن در این ناحیه در آمد . ایرانیان آریایی تبار خود را ( اصیل ) و ( آزاده ) قلمداد می کردند و این عنوان آنان شامل امتیازات ویژه ای بود که قومها و قبایل دیگر از آن بی بهره بودند .

فلات ايران از هر جهت براي زندگي و سكونت مساعد بود . و سرزميني كه آريايي ها وارد آن شدند ايران يا سرزمين آريايي ها ناميده شد . آریایی ها شامل سه گروه ماد ، پارس و پارت بودند . مادها در غرب ،  پارس ها در جنوب و پارت ها در شمال شرقي فلات ايران ساكن شدند . اين سه گروه از آن پس ايرانيان ناميده شدند و تا مدت ها به زندگي كوچ نشيني و دام داري ادامه دادند . گروهي درنواحي كوهستاني ، گروهي در نواحي مرتفع كوه ها و در زمستان به دامنه ي كوه ها رفتند و گروهي ديگر به دشت ها روي آوردند .

البته کمی آب و خشکی هوا در اکثر مناطق ایران به ویژه همزمان با ورود آریایی ها مشکلات فراوانی را در امر کشاورزی و اقتصاد برای جامعه آریایی به وجود آورد . آریایی های مهاجر به فلات ایران با تحمل سختی ها و مشقات فراوان ، ابزار و امکانات آبیاری مصنوعی زمینهای خشک را فراهم کردند تا بتوانند زمینهای مورد نظر خود را آباد و قابل کشت سازند این تلاشها از خصوصیات آریایی های ایرانی در تامین زندگی آنان می باشد . تلاش در مسیر زراعت در زمینهای خشک آن چنان اهمیت یافت که در تفکرات مذهبی آریایی ها در شمار کارهای خوب قلمداد شد و پیوسته ستوده می شد .

 

حکومت ها :

 

مورخین تاریخ اسطوره ای ایران باستان معتقدند که آریایی ها چهار دولت تشکیل داده که اولین آن به دولت داستانی جمشید که دوره های آن را باید به زمان زندگی آریایی های ایرانی و هندی با هم دانست ، دومین دولت نیز به دولت داستانی فریدون معروف است که زمان تشکیل آن را باید در همین زمان ( کمی بعد از جمشید ) دانست . و دو دولت دیگر را به منوچهر و زاب نسبت داده اند که دوره های آن متعاق است به آریایی های ایرانی در شمال خاور فلات ایران اسکان و استقرار یافته و در عین حال زیر فشار مردمانی بودند که از طرف شمال به طور پی در پی به آنان حمله می کردند .

ولی سه قوم از نژاد آریایی در گوشه و کنار فلات ایران مناطقی را فتح کرده و در آنجا ساکن شدند و تاریخ این مناطق را به نام خود ثبت کردند . که تشکیل نهادهای حکومتی توسط این اقوام آریایی نژاد بسیار با اهمّیت است .

نهادهای حکومتی این سه قوم عبارتند از :

در شرق و شمال خاور ایران باکتری ها ( باختری ها ، بلخی ها ) که در آغاز هزاره ی یکم یا در طول سده ی دهم پیش از میلاد برای خود حکومتی به وجود آوردند . باختری ها را می توان در بخش اسطوره ای تاریخ ایران و با سلسله ی کیانی که تا اواخر ششم پیش از میلاد به گونه ای رسمی از آن نام برده شده و ( ویشتاسب ) به عنوان والی باکتر معرفی شده که فرمانبردار شاهان متقدم هخامنشی یعنی کوروش دوّم ( 559 529 ق.م ) و کمبوجیه دوّم پسر و جانشین کوروش ( 529 522 ق.م ) بوده و پس از داریوش یکم (522 486 ق.م ) است و در کتیبه های خود او نشانه های کافی و کاملی از این واقعیت وجود دارد .

قوم دیگر مادها هستند که در غرب ایران و در اواخر سده هشتم پیش از میلاد تشکیل دولت مادها را به آنان نسبت می دهند . آنها بیشتر بصورت قبیله ای زندگی می کردند و نظام اداره حکومتی متداول در میان قبایل در بین آنها معمول بوده است .

قوم سوم در جنوب و به خطّه پارس آمدند و آنچه آشوریان به عنوان منطقه پارسوماش یا پارسواش به عنوان باج گذاران خود نام می برند ابتدا باید آن را در جنوب دریاچه ارومیه یافت . پارس ها در اواسط سده ی هشتم پیش از میلاد دولت هخامنشی را بنیان نهادند و پیش از تشکیل حکومت خود توسط کوروش دوّم فرمانبردار مادها بودند که با از پای در آوردن دولت ماد و گرفتن قدرت از دست آستیاگ آخرین شاه ماد ، امپراطوری نیرومندی را به وجود آوردند که به گونه ای مستمر به قلمرو آنان افزوده می گشت و این قلمرو زمانی از سواحل رود دانوب در اروپا تا حبشه در افریقا را در بر می گرفت .

 

مذهب و مظاهر مورد احترام :

 

آریایی ها از دیر باز مظاهر طبیعت را ستایش می کردند و پرستش و احترام به آب ، آتش ، باد و خاک در میان آریایی ها متداول بوده و به نور و تاریکی و تاثیرات آن در حیات اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی انسان پی برده و نیکی و بدی را در ارتباط با دو نیروی بالا می دانستند . البته در آغاز برای دفع نیروهای آسیب رسان و بیماری زا و بی اثر کردن آنها دانه های فروزه و مهره های گوناگون از شاخ جانوران و گوش ماهی به گردن خود می آویختند و یا بصورت دستبند مورد استفاده قرار می دادند . آنان اعتقاد داشتند این مهرها بصورت طلسم از توانایی ارواح و نیروهای آسیب رسان در زندگی انسان و جانوران و کشتزارها و مراتع می کاهند که نمونه ای از این اشیاﺀ در ناحیه ی فارس یافت شده است . علاوه بر این در قبرهای انسانها زینت آلات و حتی اشیاﺀ و ابزارهای زندگی و جنگی و شکار بدست آمده است که بیانگر اعتقاد آریایی ها به زندگی بعد از مرگ است .

آریایی های باستان خورشید و ماه را به عنوان معبود خود ستایش نمی کردند ولی تاثیرات آنها را در زندگی خود به ویژه در امر کشاورزی و دامپروری حیات خود موثر می دانستند . آریایی ها برای بدست آوردن محصول خوب کشاورزی و افزودن دام های خود به توانایی عناصر فوق معتقد بودند و بر این باور بودند که تابش خورشید و بارش باران آفات و بیماری های دامها و انسانها را دور می کند .

آریایی ها نیز مانند بسیاری از ملل کهن به ارواح و نیروهای زیان آور و سودمند باور داشتند و معتقد بودند که گنج ها و ذخایر طبیعت ، نعمتها ، محصولات خوب و تندرستی و شادی و مانند آن را نیروهای خیر و خوب به آدمی ارزانی می دارند . که از جمله این نعمتها می توان به باران و روشنایی اشاره کرد . آنان همچنین به پیکار میان نیروهای خوب و بد اعتقاد داشتند که به عنوان مثال می توان به تیرگی شب ( تاریکی ، ظلمت ) ، زمستان ، خشک سالی ، قحطی ، بیماری ها و سایر آفات را از جانب نیروهای بد و زیانکار و پیروزی نیروهای زیانکار بر نیروهای خوب و خیر می دانستند . آنان نیروهای سودمند را دوست داشته و آنان را مورد پرستش و احترم قرار می دادند و نیروهای زیانکار را دشمن خود می دانستند و برای در امان ماندن از آنان به ورد و افسانه ها متوّسل می شدند . که بعد ها با تکامل آنان بصورت جادوگری در آمد . پرستش میترا خدای آفتاب عهد باستان بی تردید متعلق به این مقطح زمانی توسط آریایی ها است .

آریایی ها اماکن مقدس خود را برای عبادت و بزرگداشت خدایان در بلندی ها و یا کوه ها و کشتزارها و حتی مناطق مسطح انتخاب می کردند .

انجام مراسم قربانی و عبادت به سرپرستی و راهنمایی روحانیون انجام می گرفت . آراﺀ الهی و اداره ی جامعه بر اساس عقل و عدل و توجه به وظایف دینی تنها از سوی این روحانیون امکان پذیر بود . آنان طبقه آگاه و مسلط و پرنفوذ در جامعه بودند .

دین اقوام هند و ژرمن دین ساده و ابتدایی نبوده و دارای ضوابط و قوانین دقیق و حساس بوده و می توانسته به جزیی ترین مساﺌل خانوادگی ف اجتماعی و فرهنگی جامعه بپردازد .

مذهب آریایی های ایرانی و هندی مدت ها یکی بود زیرا آنان مدّت به یک زبان واحد سخن گفته و با هم زندگی می کردند . پس از جدایی آریایی ها از جمله شاخه ایرانی و هندی که این جدایی سده ها پس از زندگی مشترک آنان به طول انجامید و جدایی مذهب نیز در بین آنان به وقوع پیوست .

 میترا از خدایان آریایی پیش از آغاز جنبش آنها یعنی پیش از آمدن به هند و ایران است . البته میترا از دیر باز دارای پیروان زیادی در طول تاریخ بوده و با مسیحیت هم رقابت می کرد و نفوذ میترا در تعالیم ادیان دیگر ایرانی و غیر ایرانی ، اصلی اجتناب ناپذیر بوده است .

یکی دیگر از الهه ها ( آناهیتا ) الهه باروری و نعمت و باران است که از دیر باز در ایران  پرستش شده  و منشاﺀ در فرهنگ آریایی ها ی هندی دارد و از آنجا به ایران آمده ولی هندیان خود او را به فراموشی سپرده اند که ستاره ناهید از نشانه های آن است .

البته زمان کاسته شدن از شمار ارباب انواع مورد پرستش آریایی های ایرانی ، زودتر از آریایی های هندی باید دانست آریایی های که تازه به فلات ایران وارد شدند از نظر تمدن در درجه ی پایین تری از بابلیان ، آشوریان و سومریان که فرهنگ و تمدن پیشرفته تری داشتند برخوردار بودند . البته مدت ها بعد آریایی های ایرانی بسیاری از تمدن این اقوام را در قیاس با خودشان به شکل پیشرفته تری تقلید کرده و به تمدن پیشرفته تری نسبت به این اقوام دست یافتند .

 

خانواده :

 

ایرانیان از بستن پیوندهای زناشویی با غیر آریاییها جدا خوداری می کردند . و تنها رفت و آمد گاه و بیگاه آنها به سرزمینهای دیگر باعث لغو این عادت می شد و با مردمان غیر آریایی ازدواج می کردند .

خانواده به عنوان بزرگترین رکن جامعه آریایی بصورت پدرسالاری بود و زن نیز به عنوان عنصری بسیار ارزشمند و مٶثر پس از شوهر خود ستوده می شد . در فرهنگ اخلاق آریایی ها به پدر یا بزرگ خانه ( کتک خودتای ) یا ( کد خدا ) یعنی رﺌیس خانه و به همسر او ( کتک بانوگ ) یا ( کد بانو ) یعنی بانوی خانه گفته می شد . و اختیارات کدبانو نه تنها محدود نبوده بلکه اگر شوهری بنا به دلایلی همسری دیگر اختیار می کرد نه تنها از اختیارات او کاسته نمی شد بلکه به عنوان ( پتخشازن ) یا پادشاه زن و به مفهوم زن اصلی  و صاحب اختیار می یافت و به همسر جدید شوهرش ( چکر زن ) یا ( چاکر زن ) که تحت فرمان ( کد بانو ) یا زن اصلی انجام وظیفه می کرد گفته می شد . ولی در مجموع با مقایسه فرهنگ و نظام جامعه آریایی نسبت به خانواده در مقایسه با اقوام و ملل دیگر به این نتیجه دست پیدا می کنیم که مقام زن در نزد آریایی های ایرانی بیشتر ارج می نهاده اند تا در میان مردمان ملل دیگر . در جامعه آریایی فرزندان فرمانبردار به قید و شرط پدران خود بودند و البته پدر به عنوان رﺌیس خانواده مقام قاضی یا داور را در خانه داشت و اجرا کننده آداب و رسوم و آیین های دینی در خانه بود و آنرا به فرزندان خود نیز با دقت می آموخت و از وظایف پدر خانواده می توان به تامین امنّیت و معاش افراد خانواده و حفظ آتش که از عناصر سودمند و لازم در خانه بود را بر عهده داشت .

آریایی های باستان به آتش اعتقاد داشتند . و پدر خانواده مسٮٶلیت اجاق و طبعاً روشن نگه داشتن آتش را بر عهده داشت . البته اجاق در خانه جایگاه مشخصی داشت .

اصولاً سرپرستان خانواده مراسم قربانی را نیز در راه انواع ارباب بر عهده داشت .

خاموش شدن آتش در خانه به معنای ( کور شدن اجاق ) بود و فراتر از آن به خانواده هایی گفته می شد که از نعمت فرزند محروم بودند و بقای نسل و ادامه وجود خاندان در آنها وجود نداشت .

 

زبان :

 

در مقطع زمانی زبان آریایی ها متفاوت بوده و شاخه ایرانی و هندی آریایی به زبانهای گوناگون سخن می گفتند ولی حدود 2400 سال پیش از میلاد زبان اقوام آریایی زبان واحدی بوده است .

گیرشمن باستان شناس بر این باور است که توجه به زبانشناسی و پیوندهای زبانشناسی میان زبان و گویش های ایتالیایی ، سلتی ، هند و ایرانی وجود دارد که حکایت از مشترکات نژادی و خویشاوندی قومی این مردمان دارد و اروپاﺌیان هم مانند ایرانیان ( آریایی های قدیم ) به شبانی و دامپروری مشغول بودند و در فنون رزمی و شیوه های جنگی نیز مشترکات زیادی داشتند که در میان آنها مانند سکاها و اشکانیان ( پارتیان ) رسته سواره نظام وجود داشته و نهایتاً مقابر کشف شده در اروپا همانند مقابر ایرانیان باستان شناسایی شده اند .

آریایی ها ( ایرانی و هندی ) دارای ساختار یکسان نبوده و شیوه ی معیشت آنها با یکدیگر متفاوت بوده است ولی ساختار زبان در ادبیات ایران و هند بطور روشن در آثار دینی آنان قابل شناسایی است . البته ایرانیان با فرهنگ و اقوام و ساکنان تمدنهای بین النهرین و یونانیان در ارتباط بودند که در مورد هندیان این چنین نیست .

البته گویش های ایرانی هر کدام به تنهایی و به تدریج صورتهای دگرگون شده ای پیدا کردند .

قوم شناسان و زبانشناسان ، ساکنان شمال اروپا و اسکاندیناوی ، آلمانی ها و در بخش دیگر اروپا روسی ها و یونانیان را ملل برادر با آریایی ها می دانند .

می توانیم  نتیجه بگیریم که آریایی ها هم از نظر زبان ( زبانشناسی ) و سیستم خدایان و دیانت به هم نزدیک و خویشاوند و از یک تبار هستند .

نگار شده در برچسب:آريايي ها, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

تاريخچه ماد
مادها قومي ايراني از تبار آريايي بودند كه قسمت اصلي سرزمين آنها شامل جنوب آذربايجان و قسمتهاي ديگري در زاگرس وپايتخت آنها هگمتانه بود.اولين اطلاعات درباره آنها به سالنامه هاي آشوري شلمسر سوم در سال 836 پ م باز مي گردد.آنها از سده هشتم پيش از ميلاد تا ظهور سلسله هخامنشي بر فلات ايران و فراسوي آن حكومت كردند.سكاها به دست كياكسار شكست خوردند. او با آشور به جنگ پرداخت و براي مقابله با آنان با بابل هم پيمان شد. پس از اينكه آنها آشور را شكست دادند بخت النصر حاكم بابلي كه با نواده كياكسار عروسي كرده بود از ترس حملات مادها به سرزمينش در مرزهاي شمالي سرزمين خود استحكامات نظامي فراواني برپا كرد.نهايتا ماد توسط هخامنشيان از بين رفت


شش قوم تشكيل دهنده اتحاد ماد عبارتند از: بوسيان،ستروخاتيان،بوديان،آريزانتيان،مغهاوپارتاكانيان
در سال 728 پ م دياكو نخستين پادشاه ماد سلسله ماد را بنياد نهاد كه نخستين شاهنشاهي آريايي تبار ايران بود
در سال 614 پ م دولت ماد در حمايت از بابل به آشور حمله كرد و حكومت آشور را منقرض كرد . پس از آن كشور ليديه را فتح كردند

از بعد سياسي عمده ترين عامل پيدا يش اتحاديه ماد ، سپس دولت وبالاخره تشكيل پادشاهي آنها را مي توان در تجاوزگريهاي آشوريان به سرزمين آنها دانست. مادها براي احراز آزادي مبارزه را آغاز كردند و نه تنها خود را از زير يوغ حملات آشور رهانيدند بلكه دولت آشور را نيز منقرض كردند
از نظر فرهنگي دوران مادي را ميتوان حاصل تكامل فرهنگي دانست كه از هزاره سوم پيش از ميلاد در جاي جاي فلات ايران رشد كرده بود و سرانجام به صورت پيام مشترك در آمد .خانواده مادي بر اساس پدر سالاري و چند همسري اداره ميشد و آنها با طلا مفرغ و الكترون آشنا بودند. خانه هاي مردم به صورت يك طبقه با زواياي قايمه بود كه ايواني در جلوي خانه ايجاد شده بود. تا زماني كه ماد به آشور خراج ميداد مهمترين خراجش شامل اسبهاي نژاد نسا ميشد.آنها به اسب اهميت زيادي ميدادند

شاهان ماد
دياكو
دياكو در سال 728 پ م به شاهي رسيد و شهر هگمتانه را پايتخت خويش قرار داد او 53 سال پادشاهي كرد. از 708 پ م تا 655 پ م . نام شهر امدانه=همدان پيش از اين در كتيبه هاي تيگلات پلسر اول آمده است. دياكو اين شهر را رونق بخشيد. تنها خطري كه در اين زمان دياكو را تهديد ميكرد حملات پراكنده آشوريها به الليپي= كرمانشاه بود و بقيه نقاط مملكت او در آرامش بسر ميبرد. او خراجش را به موقع ميپرداخت و در گيري آشور و بابل و ايلام ديگر مجالي براي آشوريها براي حمله به ماد نوپا نميگذاشت
فرورتيش
فرورتيش پسر دياكو، در سال 675 پ م به سلطنت رسيد. او قباييل زيادي را كه درحدود ري ، اصفهان ، آذربايجان كرمانشاه ، كردستان و همدان بودند، به اطاعت در آورد .پس از 22 سال سلطنت ، در جنگ با آشور كشته شد.درزمان پادشاهي او مادها بر سرزمين پارس مسلط شدند. دليل شكست فرورتيش از آشوريها اين بود كه سپاه ماد را روستاييان نا آزموده تشكيل ميدادند ولي سپاهيان آشور در جنگ با بابليها يه خوبي تجربه نظامي داشتند و از جنگ افزارهاي بزرگ استفاده ميكردند . فرورتيش از فتح موفق سرزمين پارس به نيروي نظامي خود مغرور شده بود و همين باعث حمله به آشور شد ولي آشوربانيپال با موفقيت جلوي هجوم آنان را گرفت
خشتر يته
خشتريته از سال 653 پ م رهبري ماد را در دست گرفت و با ماناييها و سكاها بر ضدآشوريها متحد شد. او در سال 625 پ م درگذشت
هووخشتره-كياكسار
هوخشتره پسر خشتريته بود و در سال 625 پ م به حكومت رسيد . او به ارتش ماد قدرت بخشيد و با شاه بابل متحد شد.دخترش را به همسري پسر نبوپلسر پادشاه بابل در آورد.امتيس ،دختر هووخشتره كه از پاي كوه الوند به جلگه هاي كم ارتفاع بين النهرين رفته بود ، دچار افسردگي شد.پادشاه بابل دستور ساخت باغهاي معلق بابل را داد كه به صورت كوهي مصنوعي بود تا براي امتيس حكم كوهساران را داشته باشد.هووخشتره و نبوپلسر پس از دو سال جنگ در سال 612 پ م موفق به فتح شهرهاي آشور و نينوا شدند ودولت آشور به نابودي كشيده شد.بر اساس لوحهاي بازمانده از بنوپلسر حاكم بابل كل شهر نينوا با خاك يكسان شد و همه شهرهايي كه به آشوريها كمك كرده بودند نيز به اين سرنوشت دچار شدند. ساراكس حاكم آشور خود و خانواده اش را در خرمني از آتش سوزاند تا به دست دشمنان نيافتند. البته هوخشتره پيش از اين به نينوا حمله كرده بود و شهر را محاصره كرده بود ولي چون سكاها به آذربايجان و كردستان حمله كرده بودند مجبور شده بود نينوا را ترك كند. او در شمال درياچه اروميه از سكاها شكست خورد و آنها 28 سال بر آذربايجان مسلط شدند تا آنكه هوخشتره به نيرنگي سران سكاها را در مهماني در حالت مستي به قتل رساند و از شر آنها راحت شد. پس از آن مادها و بابليها با كمك هم توانستند بر نينوا پيروز شوند. هوخشتره پس از فتح آشور به كشور گشايي ادامه داد تا به مرز ليدي رسيد و متوقف شد. شش ماه دو دولت ماد و ليدي جنگيدند تا آنكه در سال 585 پ م كسوفي باعث وقفه در جنگ و سرانجام عقد قرارداد صلح شد. رود هاليس مرز دو كشور قرار داده شد .يك سال بعد شاه ماد درگذشت
ايشتوويگ - آستياگ
ايشتوويگو در سال 585 پ م به پادشاهي رسيد و در سال 550 پ م از كورش بزرگ شكست خورد و دولت ماد تبديل به دولت هخامنشي شد. وي پسر هووخشتره بود. او با آرينيس خواهر قارون، شاه ليديه ازدواج كرد . كورش هخامنشي دختر زاد
ايشتوويگو يعني نوه او بود .ظاهرا شاه ماد ميخواست از قدرت نا محدود اشراف بكاهد و اين عمل او باعث شد تا گارپاگا فرمانده ارتشش مخفيانه با كورش دوم (همان كورش بزرگ هخامنشي) هم پيمان شود و در حمله پارسها به ماد سپاهيان ماد به سمت پارسها پيوستند و ايشتويگو شكست خورد و تسليم كورش شد

نگار شده در برچسب:مادها, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

اقوام  بومی ایرانی :

 

گوتيان ، سوباريان ، حوريان ، ميتاني ها ، مانناها و اورارتوﺌيان ساكنان پيش از ورود آريايي ها و پيش از مادها در فلات ايران و در ضلع غربي اين فلات بودند .

 

مادها :

 

مادها گروهي از آریایی ها  بودند كه به تدريج در غرب ايران ساكن شدند . آنها به خانواده اهميت بسياري داده و در خانواده همگي تابع بزرگ خانواده بودند . هر خانواده چرا گاه هاي مخصوص دام هاي خود داشت و براي حفاظت از آن ها ، دهكده هايي به وجود آمده بود .

مادها علاوه بر وجود اختلافات داخلي ، بيشتر مورد هجوم آشوري ها بودند . آنها  براي مقابله با دشمنان تصميم گرفتند با يكديگر متحد شوند . آنان در محلی جمع شدند و دیاکو را به فرمانروايي برگزيدند و او نيز دهكده ای را به عنوان پايتخت خويش قرار داد . از آن پس اين دهكده را هگمتانه يعني محل اجتماع مردم ناميدند . هگمتانه در محل شهر همدان امروز واقع بود .

سرزمين ماد در كتيبه عصر هخامنشي تحت عنوان ( مادا ) آمده است .  به تعبير وسيع تر ( امّان ماندا ) كه به كل سرزمينهاي شمال غربي ايران اطلاق مي شود . كه در سده ي هشتم پيش از ميلاد شخصي به نام دياكو قبايل ايراني را متّحد كرده و دولتي را به وسيله اين اتحاد به وجود آورد .

 

سرزمین مادها :

 

مراكز حكومت مادها را مي توان اكباتان و رگا ( ري نزديك تهران ) دانست .

نواحي تحت حكومت و سكونت مادها را مي توان به روستاها و مناطق كوچك و بزرگ كرمانشاه ، همدان  و اصفهان تٲييد كرد البته همه مناطق كردستان ، شمال لرستان ، آذربايجان و تهران مادي بوده است .

اكباتان و بقيه سرزمين مادها تشكيل ده ساتراپي ( استان ) را مي داده و ساكنان آن ملزم به پرداخت چهارصد و پنجاه تالان نقره ماليات بوده اند و لباس و شيوه ي مسلّح بودن آنها به تفكيك در نقوش تخت جمشيد به تصوير كشيده شده است .

 

مادها دو قرن آغازين حكومت خود را آن گونه كه تاريخ و منابع تاريخي نشان مي دهند در جنگ با آشوريان سپري كرده اند . ولي در طي اين نبردها شاهان آشور موفق نمي شوند كه مناطق سكونت و اداره مادها را به خاك خود اضافه كنند و آن را به آشور ملحق كنند .

به طور كلي تا چه اندازه آشوريان بر اثر حملات نظامي خود به سرزمين ماد و به طرف شرق بين النهرين پيشروي كردند مشخص نيست .

امپراطوري مادها به عنوان براندازنده ی  يكي از قهارترين دولت هاي روي زمين يعني دولت آشور در اواخر سده هفتم پيش از ميلاد است . دولت ماد داراي شاهك هاي متعددي بود .  

 

دلایل قدرتمند شدن مادها :

 

ساختن قلعه ها و دژهاي بزرگي در كوهستان ها .

متحد شدن مادها با يكديگر و ساختن دیوار به  دور شهر هگمتانه .

پارس ها و پارت ها به خاطر اتحاد در برابر دشمنان حاضر به اطاعت از مادها گرديدند .

 

انگیزه وحدت قبایل ماد :

 

مادها هنگامي كه بصورت پراكنده و در اجتماعات قبيله اي زندگي مي كردند از بي قانوني هايي  كه بر  سرزمين آنها حاكم بود رنج مي بردند و اين تنها مشكل قبيله ي خاصي نبود ، بلكه همه ي قبايل از اين وضعيت نا خشنود بودند .

ديااكو به عنوان عضو يكي از قبايل ماد كه در مناطق كوهستاني زندگي مي كرد پيش از آنكه به رهبري قبايل ماد برگزيده شود ، از نام و احترامي ميان مادها برخوردار بود . البته خود او نيز شاهد ستم ها و تجاوزات اين قبايل ( مادها ) نسبت به يكديگر بود . البته بايد به اين نكته توجه كرد كه تمامي قبايل ماد داراي استقلال بودند .

ديااكو در انديشه تاسيس حكومتي واحد و يك نفره بود . در حالي كه مادها در آن زمان در روستاها بصورت پراكنده زندگي مي كردند . او از اعتبار و شهرتي كه در ميات قبايل ماد داشت بهر برد تا مادها را متّحد كند . او خود را به عنوان فردي كه علاقمند به حاكميًت عدالت و وحدت بود به مادها معرفي كرده بود و از اين بابت انسان خوش نامي به حساب مي آمد . او از اين حقيقت آگاه بود كه چگونه انسانهاي مظلوم و داراي حقّ از بي نظمي ، بي قانوني و ظلم رنج مي برند . وقتي مادهاي ساكن در همان روستا ( روستاي كه ديااكو در آن مي زيست ) از نيّت او آگاه شدند با شناختي كه از او داشتند وي را به عنوان داور خويش برگزيدند .

ديااكو كه در انديشه گرفتن قدرت بلامنازع جهت حكومت بر مادها بود و تقسيم قدرت و مداخله در امور اجرايي حاكميّت را جايز و مطلوب نمي دانست ، با اعمال درستي و عدالت و فروتني اين رهبري را به عنوان ( داور ) پذيرفت . اين كار وي احترام زيادي را براي وي در برداشت و اين اقدام او به اندازه اي تحسين برانگيز بود كه ساكنان روستاهاي ديگر را جذب وي كرد و بر آن شدند به جمعي بپيوندند كه ديااكو داور و ريش سفيد آنان بود .

تبليغات مردمي براي حمايت از ديااكو در ميان مادها آن چنان گسترش يافت كه مادها گروه گروه به سوي او رفتند و منازعات و مشكلات خود را در نزد او مطرح مي كردند و با او در ميان مي گذاشتند .

ديااكو تنها به عنوان داور در ميان قبايل ماد به حساب نمي آمد . بلكه او پشتوانه محكم و نيرومندي براي انجام دادن و سازماندهي مادها جهت ايستادگي در برابر دولت هاي نيرومند آن زمان بود .

وحدت مادها در آن مقطع از زمان امري اجتناب ناپذير و ضروري بوده است . شمار مراجعه كنندگان به ديااكو و كساني كه به او مي پيوستند به طور چشم گير و باورنكردني افزوني مي يافت و به حد بي شماري درآمد . مادها عملاً تجربه كردند كه ديااكو به امورات مربوطه رسيدگي به اختلافات ميان مادها كاملاً مسلط است و و راي هاي او در رسيدگي به شكايات كاملاً عادلانه بود و با موازين عدالت مطابقت داشت و كاملاً رضايت آنها را جلب كرده است . ديااكو به تدريج به اين نتيجه رسيد كه فشار كارها و افزايش مراجعات به حدّي است كه او توان ايستادگي و ادامه اين كار را در مقام داوري ميان مادها ندارد . او تدبيري انديشيد تا از زير بار اين مسئوليت سنگين كنار گيري كند . با كنارگيري ديااكو از اين مسئوليت سنگين دوباره بي قانوني در ميان مادها وسعت پيدا كرد و حتي بيشتر از پيش شد . با اين وصف مادهاي ساكن در روستاها در كنار يكديگر جمع شدند و به گفتگو پرداختند و بر آن شدند كه پادشاهي را انتخاب كنند تا بر آنها حكومت كرده و ناظر بر اعمال آنها و اوضاع جامعه ماد باشد . اين كار موجب استقرار و ايجاد دلگرمي و تثبيت امنيّت شده و مردم مي توانند به كارهاي گذشته خويش بپردازند و ناگزير به ترك خانه و كاشانه خود نمي گردند . در نهايت اين ديااكو بود كه به عنوان پادشاه از طرف افراد حاضر در اين گفتگو معرفي و برگزيده گرديد .

پس از آنتخاب ديااكو و پادشاهي وي به دستور او كاخي كه شايسته مقام سلطنت باشد براي وي ساختند و علاوه بر اين دستور داد كه كاخ وي توسط كمانداران محافظت شود . مادها به دستور پادشاه در همان جايي كه ديااكو انتخاب كرده بود كاخي استوار و بزرگ ساختند . ديااكو اين اختيار را يافت كه از ميان كمانداران ماد برترين آنان را برگزيند . وي پس از اينكه بر مسند حكومت استقرار يافت ، از مادها خواست كه شهر واحدي بسازند و همه توان خود را در اين راه به كار بگيرند و تا به اين هدف محقّق نشده است به كار ديگري نپردازند . مادها در اين خصوص هم به فرمان او گردن نهادند و با كمال اشتياق به ساختن شهر مورد خواست شاه اقدام نمودند . كه بعد ها به  عنوان پايتخت آنها در تاريخ معرفي شده است .

او ديوار محكمي ساخت و شهري فراهم كرد كه امروز اكباتانا ناميده مي شود . در اين شهر ديوارهاي دايره اي شكل در درون يكديگر قرار دارند . اين بناي بزرگ به گونه اي طراحي شده است كه هر ديواري از ديوار پيش خود بلندتر است . زميني كه اين شهر با اين ديوارهاي بلند بر روي  آن ساخته شده تپّه است . البته به نظر مي زسد كه مرئم نيز در اين كار سهمي داشته اند و براي اينكه شهر بر بلندي ساخته شود تپّه را عظيم تر كرده اند . تعداد ديوارهاي دايره اي هفت است . كه در ميان اندروني ترين ديوار كاخ شاهي و گنجينه ها قرار داشتند . بلند ترين ديوار اين بنا با ديوار آتن برابر است . كنگره هاي بالاي هر ديوار رنگ ويزه اي دارد . اولي سفيد ، دومي سياه ، سومي سرخ ، چهارمي آبي ، ديوار پنجم قرمز روشن و دو ديوار آخر يكي سيمين و ديگري زرّين است .

 اين بناي ديوار دار را ديااكو به عنوان كاخ خويش ساخت و بقيه مردم را در اطراف آن سكني گزيدند . وقتي كار ساختمان اين بنا به پايان رسيد دياكو فرمانهاي زيب را صادر كرد :

نخستين فرمان او اين بود كه هيچ كس نبايد به قصر اقامت گاه پادشاه وارد شود . و همه بايد درخواست هاي خود را به وسيله ي عواملي كه به وسيله او تعيين شده اند به استحضارش برسانند .

كسي نبايد به شاه نگاه كند . گرچه اين فرمان براي همگي توهين آميز بود

كسي نبايد در برابر شاه بخندد و آب دهان بر زمين بيندازد .

 

وي با چنين منزلتي خود را از نظرها پنهان مي كرد ، البّته نه به اين منظور كه ياران ، هم قطاران و هم سنّان خود را آزرده كند .

ديااكو نيك مي دانست كه اگر اطرافيان و ياران لايق خود را بيازارد اين امكان وجود دارد كه آنها از وجهه و منزلت او بكاهند ، لذا او اين امر را بدان جهت صادر كرد كه در نظرهاي مردم بصورت انساني خارق العاده جلوه كند . آنگاه كه ديااكو به اجراي فرمانهاي خود دست يافت و خود را پادشاه قاطع و موفق دانست ، بر آن شد كه قوانين را با قاطعيّت اجرا كند . مردم بايد شكايات خود را كتباً بنويسند و به نزد او فرستاده و او به شكايات انان رسيدگي كند . رٲي خود را صادر و به آنان ابلاغ مي نمود . تصميمات و دستورات او لازم اجرا بود و كسي را ياري سرپيچي از آنان نبود .

ديااكو اين گونه با محاكم قضايي و امور حقوقي جهت اجراي عدالت برخورد مي كرد . آنكه خطا مي كرد ، گستاخي مي نمود و از فرامين او سر بر مي تافت متناسب با گناهي كه مرتكب شده بود مجازات مي شد . جهت گرفتن اخبار و طلاعات لازم و دقيق در قلمرو و حاكميّت خود جاسوسان و كساني را كه استراق سمع مي كردند گمارده بود . البته اين نيز در شمار فرمانهاي او به حساب مي آمد . بنيان گذار پادشاهي ماد اين عوامل را به عنوان چشم و گوش خود مٲمور تفتيش در امور كشوري كرده بود . البته بايد گفته شود كه سازمان جاسوسي بسيار پيشرفته در زمان داريوش يكم متٲثر از همين اقدام است و بايد ريشه و منشٲ آن در عصر مادها و آن هم در عهد حكومت نخستين پادشاه ماد دانست .

 

 همسایگان دولت ماد :

بابلي ها ، ايلامي ها ، آشوريها .

شاهان ماد :

 

1- دياكو ( 701 655 ق.م )

2- فرورتيش ( 655 633 ق.م )

3- هوخشتره ( 633 584 ق.م )

4- آستياگ ( 584 554 ق.م )

 

قبایل مادها :

 

مادها داراي قبايل زيادي بودند كه از مهمترين اين قبايل مي توان به شش قبيله اشاره كرد كه  در اتحاد قبايل ماد شركت داشتند . از آن جمله مي توان به قبايل زير اشاره كرد :

قبيله بوسيان ( بوس ها ) ، پارتاكن ها ( پارتاكنيان ) ، ستروخات ها ( ستروخاتيان ) ، آريزانت ها ( آريزانتيان ) ، بودي ها ( بوديان ) و ماگاها ( ماگيان ) . البته آخرين قبيله را بايد همان قبيله ( مغان ) دانست .

 

قبيله مغان يكي از قبايل مادها است كه از نظر سياسي داراي وجهه و امتياز بيشتري از پارسيان بودند كه در جنوب سرزمين مادها زندگي مي كردند .

قبيله مغان طبقه روحاني را در حكومت هاي ايرانيان ( مادها و پارس ها ) تشكيل مي داده و آداب و عاداتي را دنبال مي كرده كه بعد ها بصورت وظيفه و سنن ديني در آداب و رسوم ايرانيان متداول و معمول شده است . از آن جمله مي توان شيوه دفن مردگان با آيين تطهير و شيوه هاي شتشو ، از بين بردن جانوران زيانكار ، ازدواج هاي خانوادگي را نام برد . علي رغم جنبش ها و تفكرات ديني و اعتقادات قبيله اي ضدّ مغان در شرق ايران و قدرت سياسي در جنوب غربي ايران مغان خيلي سريع خود را وارد امور سياسي و مذهبي كردند و به گونه اي روز افزون حتّي داراي قدرت سياسي شدند .

مغان بصورت چهرهاي مبارز ، اداره كننده مراسم مذهبي و قرباني و علاقمندان سرسخت يه ثنويت معرفي شده اند . و ظاهراً حاملان و ناقلان تفكرات ديني و آداب و سنن غرب ايران هستند . و  اساساً به عنوان راهنمايان جوامع و كساني با انديشه پردازي مردم را دعوت به قبول آداب و آيين خدايان مي كرده اند .

 

دلایل ضعیف شدن مادها :

 

خوش گذراني پادشاه آستیاگ .

ستم های پادشاه بر مردم .
نارضايتي ديگر گروه هاي ايراني به ويژه پارس ها از پادشاه ماد كه از آن ها ماليات می گرفت و به كارهاي كشور رسيدگي نمي كرد . در نتيجه آن ها نيز حاضر به اطاعت از مادها نبودند .

سقوط ماد ها :

 

سر انجام در سال 552 كوروش دوّم در مقابل پادشاه آن زمان ( آستياگ ) قيام کرد و پس از يك نبرد مادها استقلال خود از دست داده و به عنوان يك استان ( ساتراپي ) در می آيد .

 

البته پارس ها از هر قوم و قبيله اي به مادها نزديك ترند و از يك ن‍ژاد مي باشند . مادها پس از پيروزي پارسيان بر مادها در حكومت پارس ها ( هخامنشيان ) از امتيازات سياسي و اجتماعي و معافيّت مالياتي مانند پارس ها بر خوردار نبودند ولي در دولت هخامنشي مهمترين مٲموران دولتي و صاحب منصبان از ميان مادها نيز برگزيده شده بودند . مادها در ميان نيروهاي حافظ جان درباريان هخامنشيان بوده و نيز برخي از اعضاي ده هزار نفري جاويد را تشكيل مي داده اند .

اكباتان پايتخت مادها همچنان براي پادشاهي هخامنشي به عنوان نخستين پايگاه و پايتخت مي ماند .

نخستين قوم خويشاوند با مادها را مي توان پارس ها دانست كه آن زمان در جنوب سرزمين ماد در ناحيه ي امروزي خرّم آباد در ناحيه ي پارسواش يا پارسوماش سكونت داشتند . البته پارس ها بعد ها به ناحيه اي كه به نام آنها نام گذاري شد يعني پارس ( فارس كنوني ) مهاجرت كردند .

 

 

 

 

 

نگار شده در برچسب:مادها از آغاز تا پایان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

مادها به لهجه ای از زبان های آریایی سخن می گفتند و روشن است که زبان پارسی را به خوبی می فهمیدند. به همین دلیل همراه کتیبه های هخامنشی متنی به زبان مادی نیامده است . لهجه های مادی را بسیار شبیه به اوستایی می دانند.

مادها خط خاصی ندارند و احتمالآ دبیران آنها می توانستند خطوط آرامی ، اشوری و ایلامی را بخوانند.

دین مردم ماد

از دین مادها سندی در دست نیست ولی مادها خود را آریایی می دانستند و داریوش بزرگ در نسخه ایلامی کتیبه بیستون ، پس از ستایش اهورامزدا می گوید که ((اهورامزداخدای اریایی ها )) بوده است . از این اشاره بر می آید که مادها اهورامزدا را می پرستیدند و دینشان مانند پارسیان بوده است.

نگار شده در برچسب:زبان و خط مادها, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

در حدود هزاره اول پیش از میلاد بود که گروههایی از اقوام آریایی به ایران مهاجرت کردند یا به تعبیر دیگر مادها و پارس ها در نیمه دوم قرن نهم پیش از میلاد در تاریخ ظاهر گردیدند . آن هم به این دلیل که آشوریها برای امنیت مرزهای شرقی امپراطوری خود و باز نگاهداشتن راههایی که از طریق آنها کالاهای تجارتی و باج و خراج و ..... را از ایران به آشور می آوردند . لشکرکشیهایی به غرب ایران کردند و به این ترتیب در مدارک تاریخی و اداری شاهان آشوری به نام مادها و پارسها نیز اشاره هایی شد . نفوذ و ظهور مادها در غرب ایران احتمالا خیلی زودتر آغاز گردیده است . بر مبنای برخی نظرات مادها در بدو ورود به ایران در شرق دریاچه ارومیه در سرزمینی به نام ((مادای / آمادای )) ساکن شدند و همین نظریه است که می گوید پارسها در غرب دریاچه ارومیه در ناحیه ای بنام ((پارسوا/پارسوماش)) ساکن شدند و بعضی نیز نظر دیگری دارند بع اعتقاد اینها مادها به هنگام آمدن از شرق احتمالا در طول جاده اصلی تابستانی که از تپه دامغان از طریق ساوه به همدان و کرمانشاه می گذشت حرکت کردند . مادها در سده هفتم پیش از میلاد به رهبری خشسریته(فراآورت) نخستین پادشاهی خود با اتحاد اقوام مانایی و ... را پس از ایلامی ها در این سرزمین بنیاد گذاشته اند. بنابراین پاره ای اقوال همدان کنونی (هگمتانه) را به پایتختی بر گزیدند . مادها دولت نیرومند و جنگجوی آشور را از میان بردند و با لیدیها در کنار رودخانه هالیس(قزل ایرماق) هم مرز شدند پس از هوخشتره پسرش به نام ایشوویگو به پادشاهی رسید که در سال 549 ق.م دولت ماد بدست پارسها از بین رفت .


 

بررسی هنر معماری ماد با کمبود مدارک موجود کاری سهل و آسان نیست قطعا مادها هم مانند اسلاف خویش برخوردار از آثار معماری قابل بحثی بوده اند . موید این مطلب آثار بدست آمده از کاوشهای اخیر باستان شناسی تپه هگمتانه و همچنین معماری صخره ای است که از آنها به جای مانده است . بر همین اساس معماری مادی را در دو بخش بررسی می کنیم.


 

الف)معماری صخره ای : که در دامنه کوهها و صخره ها ایجاد گردیده اند .


 

ب)معماری معمولی به این آثار در محلهایی بنام تپه نوشیجان ملایر گودین تپه باباخان تپه هگمتانه زیویه و ... قرار دارند که در کاوشهای باستان شناسی بدست آمده است.
معماری صخره ای :ایجاد حفره و وسعت دادن آن فضای مورد احتیاج مثلا خانه و یا آرامگاهی ایجاد شود . حاصل این عمل مبارزه جویانه انسان با کوه و صخره را که برای دستیابی به فضایی استوار و ماندگار انجام می شود معماری صخره ای می نامیم .


 

به عبارت دیگر معماری صخره ای از مصالح آزاد و معمولی ساختمان به وجود نمی آید بلکه از صخره طبیعی است و در جهت عکس معماری آزاد ومعمولی عمل می کند .


 

آثار معماری صخره ای مادها اکثرا در نواحی غرب ایران (کردستان – آذربایجان غربی – کرمانشاهان)و همچنین در بخشی از خاک عراق (کردستان عراق)پراکنده است اغلب جنبه مذهبی دارند . آنها با عناوین آرامگاهها (مقابر)صخره ای مادی شناخته شده اند و این آرامگاههای صخره ای بر حسب نوع نمای ورودبشان به ترتیب زیر تقسیم بندی می شوند.


 

1- آرامگاههایی که در نمای ورودی آنها ستونهای آزاد نمایان است مانند :فخریکا(فقره قا)


 

نزدیک اندیرکاش در حدود پانزده کیلومتری شمالشرقی مهاباد فرهاد و شیرین در نزدیکی صحنه در کرمانشاه دکان داود در سرپل ذهاب و کور و کچ (پسر و دختر) در نزدیکی سورداشی سلیمانیه عراق.


 

2- آرامگاههایی که در دو طرف نمای ورودی آنها دو نیم ستوم قرار دارد. سر سستون آنها مبدل به قسمت برجسته ای می گردد . مانند:داو دختر در نزدیکی فهلیان فارس و آخور رستم در 8 کیلومتری جنوب تخت جمشید و مقبره قیزقاپان در نزدیکی شهر زور در سورداشی سلیمانیه عراق در این زمره اند.


 

از نقش نمای این مقابر صخره ای می توان تا اندازه ای به شکل ساختمانهای آن زمان پی برد. اگر این آرا مگاهها را از نظر اصول ساختمانی مطا لعه کنیم درمی یا بیم که نمای آنها شباهت به درون سا ختما ن میگردد ودر زمستان بر عکس نور خورشید به علت تا بش متمایل خود وارد ساختمان می شود و این ایوان به صورت پناهگاهی برای جلوگیری از برف وباران است. کاخهای تخت جمشید نیز از روی همین اصل ساخته شده اند واین اصل حتی امروز هم در ساختمانهای ایران رعایت می شود .


 

این آرامگاهها شامل یک مدخل ورودی و یک یا دو اتاق بودند . گاهی این دو اتاق روی هم قرار می گرفتند مانند آرامگاه ((فرهاد و شیرین)) و گاهی درکنار هم قرار داشتند و بوسیله ستونهایی درداخل آرامگاه از یکدیگر جدا می شدند مانند آرامگاه (( فخریکا)) (فقره قا) . در این نوع بناها یک یا دو یا سه قبر کنده می شد و در بعضی از آنها مانند آرامگاه ((دکان داوود)) تاقچه هایی نیز برای قرار دادان نذریها و هدایا در دیوار اتاق ها تراشیده می شد.


 

ستون های این آرامگاهها گرد هستند و پایه آنها نیز به صورت بشقاب مدور و وارونه است و گاهی در زیر آن بشقاب نیز پایه مربعی قرار داده می شود و بعضی اوقات یک نوار کوچک آن دو نوار را از هم جدا می کند . سر ستونها نیز به صورت لوحه های مربعی هستند و گاهی به تقلید از سر ستونهای چوبی به شکل برگ خرمای چهار پر در می آیند. گاهی ستون به دیوار می چسبد و صورت نیم ستون به خود می گیرد.


 

نقشهای تمامی این آرامگاهها به صورت برجسته است و به همین دلیل روی آن یک نوع سایه و روشن به وجود می آید . در پایین نمای آرامگاه ((دکان داوود)) پیکر انسانی در حال ایستاده با خصوصیات قومی روی تخته سنگی نشان داده شده که ((برسمی))در دست چپ دارد و دست راست خود را برای نیایش بلند کرده است . در قسمت بالای نمای آرامگاه ((فرهاد و شیرین )) در صحنه بین کرمانشاه و همدان خورشید به شکل دایره ای بالدار تصویر شده است.


 

سقف آرامگاه قیز قاپان (رباینده دختر) که در کوههای استان سلمانیه عراق در سنگ تراشیده شده تقلیدی است از سقف ساختمانهای چوبی. در بالای نیم ستونها که مقابل در ورودی آرامگاه قرار گرفته است سه نقش دیده می شود که نقش آنها خیلی برجسته نیستند و گیرشمن معتقد است که احتمالا نشانه های ((اهورامزدا))و ((ماه)) و((آناهیتا)) باشند . در بالای مدخل دو مرد در حال ایستاده نقش شده اند و در میان آنها آتشدانی است . در دست این مردان کمانهایی قرار دارد شاید این رسم در میان ایرانیان بود که کمان را علامت نیروی پادشاهی می دانستند.


 

آرامگاههای صخره ای سکاوند در فاصله کرمانشاه و لرستان قرار دارند. شکل این آرامگاهها


 

از نظر معماری ساده تر از بقیه است و شاید بتوان تصور کرد که ((استودان)) باشند. بالای یکی از آنها نقش برجسته ای است با هیکل بزرگ و دو هیکل کوچکآدمی درپیرامون آتشدان.


 

این آرامگاهها از نظر معماری بسیار ساده اند و فاقد هر گونه ستون یا نیم ستون درنما هستند.


 

آرامگاه صخره ای ((دآو و دختر)) که در ارتفاع تقریبی 300 متر واقع شده در سنگ کوه تراشیده شده و مرکب از دو اتاق است. نمای آن از هر طرف مدخل ورودی یا دو نیم ستون تزیین شده . پایه این ستون ها مرکب از بالش ضخیمی است که روی دو سکو قرار گرفته است. ساقه ستونها فاقد تزیین و صاف است و حماله سنگی ستون از هر طرف به مارپیچی منتهی می گردد.پروفسور رومن گیرشمن این مقبره را متعلق به امرای نخستین سلسله هخامنشی می داند.


 

آرامگاه صخره ای (( دکان داوود)) که در سه کیلومتری جنوب شرقی سرپل ذهاب واقع شده در هر طرف مدخل ورودی آن یک سر ستون دیده می شود ولی ساقه ستونها شکسته و از بین رفته است در قسمت پایین دخمه در محلی که برای ایجاد نقشه برجسته آماده شده نقشی دیده می شود که مربوط به تشریفات مذهبی است و مردم آنرا (( کل داوود)) یا ((سنگ یادگار داوود)) میدانند.


 

آثار معمولی (آزاد):از آثار معماری دوران حاکمیت مادها آثار سالم و کاملی به جای نمانده به جز مواردی که از طریق کاوشهای باستان شناسی در چند دهه گذشته یافت شده است . البته این آثار از اهمیت قابل توجهی برخوردارند. و در واقع می توان آنها را به دو گروه تقسیم کرد گروهی که از روی نقوش برجسته های آشوری بجای مانده و از آنها به صراحت یاد شده و گروه دیگر هم آثار آنها از زیر لایه های خاک بیرون کشیده شده است.


 

اگر بپذیریم آثار معماری تپه سیلک کاشان متعلق به مادها باشد شاید بتوان گفت که قدیمیترین اثر معماری این دوره است و گیرشمن معتقد است که :یکی از امرا مقر باشکوهی در قله تپه ای مصنوعی بنا کرد و آن بوسیله دیواری محاط و دارای برجها بوده است.


 

تپه نوشیجان : این تپه در 60 کیلومتری جنوب همدان و 20 کیلومتری غرب ملایر واقع شده است.در این تپه آثاری کشف گردید که بنا به اعتقاد دیوید استروناخ متعلق به زمان مادها است و بقایای این آثار عبارتند از :1-بنای قدیمی جبهه غربی 2-تالار ستوندار آپادانا 3-تالار مرکزی یا معبد مرکزی 4-اتاقها و انبارها 5-تونل 6-حصار دژ نوشیجان


 

بنای قدیمی جبهه غربی :این بخش از احداث تالاری ستوندار ساخته شده است با دو بخش که ورودی آنها از جبهه شرقی است.اتاق اصلی مستطیل شکل است و دسترسی آن از اتاق مجاور امکان پذیر است.مدخل این اتاق پس از تالار ستوندار توسط دیوار غربی تالار ستوندار مسدود شده است.بقایای آتشدانی در ضلع جنوبی اتاق مستطیل شکل نشانگر مراسم نیایش آتش است.و تا این تاریخ می توان پذیرفت که اولین مراسم نیایش آتش در فضای بسته در تپه نوشیجان انجام می گرفته است.تاقچه ها و سکوهای این اتاقها قابل ملاحظه هستند.


 

تالار ستوندار(آپادانا):این بنا بر روی صفه ای از خشت ایجاد گردیده و شالوده آن بر بنیاد شفته ریزی با ملات و گل و کف سازی نهاده شده است.ابعاد 10*20 متر است و سه ردیف 4 تایی ستون چوبی داشته که بار سقف را تحمل می کرده است.اثری از ستونها باقی نمانده به نظر حفار احتمالا اطراف تمام ستونها را با خشت خام و با ملات اندود کرده بوده اند . هر یک از پای ستونها از 6 عدد خشت خام که به صورت مضاعف چیده شده بوجود آمده که ارتفاع آن حدود 105 سانتی متر بوده است . در ضلع جنوبی داخل تالار بقایای یک سکوی نشیمن به چشم می خورد . این نوع تالار ستوندار بعدها در معماری هخامنشی به عنوان اصلی ترین پلان مشخصه معماری کاخها مورد استفاده قرار گرفته است.


 

-معبد اصلی :فرم این معبد به صورت چلیپاست و مصالح مورد استفاده در آن مشابه سایر ساختمان های مورد اشاره است. این بنا مهمترین ساختمان دژ نوشیجان است. معبد از دو اتاق مجاور و مقابل و در ارتباط با یکدیگر ساخته شده است.در گوشه شمالی سرسرا و در داخل بنای اصلی پایه آتشدان و محراب معبد قرار دارند. در داخل معبد در سطوح دیوارها پنجره نماهایی دیده می شوند که اصطلاحا پنجرههای کور(دروغین) نامیده می شوند و شباهت تمام عیاری با پنجره های کور کعبه زردشت در نقش رستم (دوره هخامنشی) دارند.


 

-اتاق و انبارها: این بخش که در ضلع شرقی تپه قرار گرفته دارای چهار اتاق طویل و در اتاق در مبادی مدخل ورودی است و به نوعی همه اتاقها از نظر عملکرد به هم وابسته هستند.


 

-تونل : در بخش شمالی مجموعه تالار ستوندار و در امتداد شرق و غرب حفره ای سردابی شکل کنده شده که در عمق 3 متری به صخره منتهی می شود. ارتفاع این حفره یا تونل پله دار 170 سانتی متر و در پهنا 180 سانتی متر است این تونل از سطح طبیعی تپه به طرف غرب به صورت شیب دار و در طول 20 متر حفر شده است.احتمالا احداث آن مربوط به آخرین دوره سکونت در دژ مادی نوشیجان است و ایجاد آن بیشتر جنبه امنیتی داشته است.


 

آثار معماری تپه نوشیجان از اهمیت ویژه ای برخوردار است.به کارگیری مصالح بوم آورد (محلی)استفاده از قوسهای نیم بیضی در بخشهای مختلف بنا ایجاد یک مجموعه منسجم و زیبا که بعدها بویژه در معماری زمان هخامنشیان تاثیر قابل ملاحظه ای را گذاشت.


 

معماری گودین تپه: این محل در 6 کیلومتری شهر کنگاور واقع شده است . آثار طبقه اول این تپه متعلق به دوران مادها است. آثار مکشوف در آن نشان می دهد که این تپه احتمالا یکی از قلعه های بزرگ دفاعی بوده است.


 

قلعه از خشت خام ساخته شده و دارای دیوار ستبری است که در آن دو برج دفاعی قابل ملاحظه است . این برجهای دفاعی درست در کنار تپه مشرف به رودخانه ساخته شده بوده است که ارتفاع آن از سطح رودخانه در حدود سی متر است و در زمان آبادانی منظره باشکوهی داشته است . در داخل قلعه درست پشت برج غربی بقایای یک آشپزخانه و انبار دیده می شود. با خمره های بزرگ ذخیره غلات اجاق و تنور در آن . این اتاق بزرگ دلالت بر این دارد که در روزگار آبادانی پذیرائیهای بزرگ و باشکوهی در سالن بزرگ قلعه (دژ) انجام می گرفته است و غذای آنها در این آشپزخانه بزرگ و وسیع تهیه می گردیده است.


 

تالار بزرگ دژ یا سالن تشریفات حداقل در حدود 28 مترطول و 24 متر عرض دارد سه طرف آن توسط دیوار محصور گردیده و در کنار دیوارها سکوهائی برای نشستن مدعوین یا حکام مادی که با فرمانروای خود کارهائی داشته اند. ساخته شده است. سکوی فرمانروا در ضلع شمالی با بقیه سکوها متفاوت است. و در مقابل آن بخاری یا آتشدان جهت گرمایش تعبیه می شده است .سقف این تالار عظیم توسط 31 ستون چوبی که دارای پایه سنگی خشن و نامنظمی هستند نگاهداری می گردد. ستونهایی در پنج ردیف و در هر ردیف 6 ستون و یک ستون اضافی دیگر در گوشه جنوب شرقی . شباهت این تالار و تالار ستوندار نوشیجان کاملا هویداست.


 

از آثار معماری دوره ماد باید از تپه هگمتانه و تپه زیویه در سقز (کردستان) و باباجان تپه در نزدیکی نورآباد لرستان نام برد. آثار باباجان شامل یک مجموعه ساختمانی بزرگ است که نوع و شیوه معماری ماد را بخوبی نشان می دهد.


 

شایان ذکر است که برخی از مورخین بویژه هردوت پدر تاریخ درباره آثار هگمتانه مطالبی نوشته اند که در جای خود بسیار ارزشمند است. اما اکتشافات باستان شناختی و مستندات عینی بسیار معتبرتر از گفته هایی است که تنها مسموعات صرف اند آن به گونه ای که گاه قابل انکارند . به هر حال گفته های هردوت و پولی بی را نقل می کنیم که در توصیف هگمتانه است. هردوت می نویسد  دژ مرکزی اکباتانه (همدان) با هفت دیوار متحد المرکز محاط بوده که هر یک بلندتر از قبلی و به رنگهای مختلف ملون بوده(سفید و سیاه و سرخ و آبی و زرد و قهوه ای و کنگره ها نقره فام و زرین فام ساکنان شهر خارج از این حصارها منزل داشتند. برخی از محققان معتقدند که ناقل ومخبری که افسانه ساختمان شهر قدیم را-که در اساطیر ایران شایع است برای هردوت نقل کرده. وی خود آن افسانه را مربوط به شهر اکباتانه (همدان) پنداشته و نقل کرده است. اما نقش های برجسته آشوری نشان می دهند که دژهای محاط به دیوارهای متحدالمرکز در خاک ماد وجود داشته و به تقریب همان تناوب رنگها - که مذکور شد- نیز در اشکبوهای برجهای معابد آشوری بروجی که متدرجا یکی از دیگری کوتاهتر بوده مشهود است.


 

((پولی بی)) نویسنده قرن دوم ق.م درباره اکباتانه اطلاعاتی ارائه می دهد که با ماهیت داستان هرودوت مغایرت ندارد. به گفته او اکباتانه از لحاظ شکوه و زیبایی وصف پذیر نبوده و درون آن شهر کاخی قرار داشت که محیطش بیش از یک کیلومتر بود.تمام قسمتهای چوبی بنا از چوب سدر یا سرو بود... تیرهای سقف و ستونهای سردرها و دالان ها از طلا پوشیده شده بودو سفالها از نقره خالص بود این گفته پولی بی شاید سخن گزاف آمیزی نباشد که کاخهای زیبای اکباتانه شاهد ثروت عظیم بانیان نخستین آن است و این بانیان کسانی جز شاهان مادی نبودند.


 

با توجه به مطالب فوقالذکر در محدوده فعلی تپه 25 هکتاری هگمتانه یک شهر یا دژ باستانی قرار دارد که تاکنون جبهه شرقی آن و نیز قسمتی از منطقه جنوبی آن شناسایی و کاوش گردیده است. شهر دارای حصاری خشتی به عرض 9 متر وارتفاع 10 متر است. حصار از بیرون دارای جرز و نمای بسیار زیبا که طول و عرض آن بین 1*2-3 متر است .بدنه خارجی حصار با گچ اندود شده است ولی بخش داخلی حصار ساده است. در فاصله نیم متری حصار و در قسمت داخل شهر جوی آبی با آجر احداث شده است.


 

شهر دارای معابر متعددی است به عرض 5/3 متر است که موازی هم هستند و در جهت شمال غربی – جنوب شرقی احداث شده است . هفت معبر شناسایی شده است. معابر شهر در فاصله 35 متری هم قرار دارند و ابنیه در دو ردیف در حد فاصل آنها ایجاد گردیده اما معابری نیز در فاصله 5/17 متری کشف گردید که مجموعه معماری آنها در یک ردیف کنار هم ساخته شده بدین ترتیب شهر دارای دو منطقه معماری است


 

1-      منطقه ای که دارای دو ردیف ابنیه معماری متصل به هم است


 

2-      منطقه ای دیگر که دارای یک ردیف ابنیه معماری است.


 

سبک بناها در دو منطقه هیچگونه تغییری ندارد.


 

آثار معماری مادی در نقوش برجسته آشوری: در نقش برجسته های آشوری به تعداد زیادی دژ اشاره شده است که آنها را بر روی سنگهای دورو شاردکین نقش کرده اند . این مسئله حکایت از این امر دارد که آشوریان در نبردها و حملات ویرانگرانه ای که به سرزمین ماد داشتند آثار معماری آنها بویژه دژهای مادی را ویرا و برای اطلاع و عبرت ملل همجوار به آنها اشاره می کردند و حتی شرحی درباره چگونگی تسخیر و ویرانی آنها ارائه می دادند. این دژها کم نیستند شاید روزی در لای خروارها خاک آثار معماری جالب توجه آنها کشف گردد دیگر اینکه شاید همین تپه زیویه باباجان تپه گودین تپه هر کدام یکی از آنها باشند . این دژها که در نقوش برجسته آشوری به آنها اشاره شد عبارتند از:((دژ کیشه سو)) دژ خارخار و ...

نگار شده در برچسب:معماري و بناهاي مادها, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

در این سلسله که با شکوه ترین سلسله شاهنشاهی در تاریخ ایران و به زمان خود در جهان بود؛سیزده پادشاه در ۲۲۹ سال حکومت کردند.

دومین گروه از آریاییهایی كه وارد ایران زمین شدند. پارسیان بودند كه با توجه به لیاقت، كفایت، هوشمندی و توانایی بزرگ شاهانی همچون كوروش كبیر، داریوش بزرگ و دیگر شاهان موفق به تشكیل سلسله ای گردیدند كه نامشان به تنهایی در دوران باستان ما همچنان بر تارك تاریخ این مرز و بوم عزیز می درخشد. در سایه اقتدار این دولت كه بنا به نیای بزرگشان هخامنش به این نام مشهورند. نیمی از دنیای باستان در سیطره قدرت آنان قرار گرفت. و همچنین بدلیل فرهیختگی پادشاهان هخامنشی و به لطف توجه آنان چنان آرامش، رفاه و پیشرفتی در كشور پدیدار شد كه بزودی ایران را صاحب باشكوه ترین تمدن، غنی ترین فرهنگ و وسیع ترین مرزها نمود. اوج پیشرفت سیستم های مختلف كشور، از لحاظ اركان سیاسی، ‌اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی ، نظامی و از همه زیباتر هنری در این زمان بوده است. به گونه ای كه به جرات می توان گفت كه شكوه و عظمتی كه آنان برای ایران، این عزیز سرزمین كهن به ارمغان آوردند، هیچ دولت دیگری در طول تاریخ برای كشور ما رقم نزده است. روحشان جاویدان و اندیشه پاكشان گرامی.

پارسها پس از ورود به ایران مسیر حركت خود را تا نواحی جنوبی ادامه داده و با سكنی گزیدن در این منطقه به تدریج با اقوام بومی فلات ایران كه در آن ناحیه ساكن بودند، نظیر كاسی ها و آنزانی ها ممزوج و مخلوط شدند و رفته رفته بدلیل بهره گیری قدرتی كه در منطقه كسب كرده بودند. موفق به تشكیل سلطنت گردیدند.

به موجب لوحه بنونید پادشاه بابل تا روی كار آمدن كوروش كبیر سه تن از آنان به نام چا اش پش،‌ كوروش اول و كمبوجیه یكی پس از دیگری به سلطنت رسیدند. نیای این پادشاهان هكمنش یا هخامنش بود كه شاهان پارس نام وی را بر خاندان خویش نهادند پس از ایجاد سلطنت توسط این شاهان رفته رفته زمینه برای تبدیل این حكومت محلی به یك قدرت جهانی فراهم می شد. دلاوری از پارس به نام كوروش با گامهایی استوار و نهادی مملو از آزادگی این امر خطیر را تحقق بخشید.

۱. کوروش بزرگ:۵۵۹پ.م تا ۵۳۰پ.م(۲۹سال)

پایگاه اطلاع رسانی کوروش بزرگ 

 

پاسارگاد مقبره کوروش بزرگ (سایت سازمان میراث فرهنگی )

۲. کمبوجیه(پسر کوروش):۵۲۹ پ.م تا ۵۲۲پ.م(۷سال)

۳. بردیا(پسر کوروش): ۵۲۲پ.م

۴. داریوش بزرگ(دامادکوروش): ۵۲۱پ.م تا ۴۸۶پ.م (۳۵ سال) 

۵. خشایارشا(پسر داریوش): ۴۸۵پ.م تا ۴۶۵پ.م (۲۰سال)

۶. اردشیر یکم(پسر خشایارشا):۴۶۴پ.م تا ۴۲۴پ.م(۴۰سال)

۷و۸. خشایار دوم وسوگدیانوس: ۴۲۴پ.م

۹. داریوش دوم(پسر اردشیر یکم): ۴۲۳پ.م تا ۴۰۵پ.م(۱۸سال)

۱۰. اردشیر دوم(پسر داریوش دوم): ۴۰۴پ.م تا ۳۵۹پ.م (۴۳سال)

۱۱. اردشیر سوم(پسر اردشیر دوم): ۳۵۸پ.م تا ۳۳۸پ.م (۲۰سال)

۱۲. آرسش(پسر اردشیر سوم): ۳۳۷ تا ۳۳۶ (۱سال)

۱۳. داریوش سوم(نوه داریوش دوم): ۳۳۵پ.م تا۳۳۰(۵سال)

 

حال شرحی کوتاه از پادشاهان هخامنشی:

به قدرت رسیدن پارسی‌ها یكی از وقایع مهم تاریخ قدیم است. اینان دولتی تأسیس كردند كه دنیای قدیم را به استثنای دو ثلث یونان در تحت سلطه خود درآوردند و وقتی هم منقرض شدند از صحنه تاریخ خارج نشدند بلكه در طول مدت 25 قرن متوالی، بلندی‌ها و پستی‌ها را پیمودند.

*كوروش بزرگ:كوروش پسر حكمران انشان، كمبوجه  اول است و مادر او ماندانا دختر آستیاگ پادشاه ماد می‌باشد. كوروش پس از شكست مادها، در پاسارگاد شاهنشاهی پارسی‌ها را پایه‌گذاری كرد سلطنت او از 559-539 قبل از میلاد است.

*كمبوجیه: كمبوجیه پسر ارشد كوروش بود، هرودوت مادر او را، كاسان دان دختر فَرنس‌پس دانسته است و در هشت سال آخر سلطنت پدر، با وی شركت و عنوان «پادشاه بابل» داشت . مقدمات لشكركشی كه در زمان كوروش آغاز شده بود در دوران سلطنت كمبوجیه جامه عمل پوشید و در سال 525 ق . م مصر را تسخیر كرد. سلطنت او از 539 – 522 ق . م است.

 

*داریوش بزرگ:داریوش بزرگ ( ۵۲۲ تا ۴۸۶ ق م)، سومین فرمانروای دولت جهانی هخامنشی بود که پس از برافکندن فتنه گئوماتهمُغ ، غاصب تاج وتخت ، با سازمان دهی استوار حکومت مرکزی بر استانهای کشور را تحکیم کرد، سکه زد و اوزان و مقادییر را معین کرد وراه ها ساخت و بازرگانی و کشاورزی را تشویق کرد و سپاه دائمی معروف به « جاویدان » ترتیب داد و دانش و هنر را خریدار شد و برای ساختن جامعه ای منظم و قانونمند و هنر پذیر و مبتنی بر عدالت اجتماعی و احترام به عقاید و فرهنگ اقوام کوشید. بعلاوه بناهای زیبا و استوار ساخت که از همه مهمتر کاخهای شوش و تخت جمشید بودند. همچنین بزرگترین و مهم ترین کتیبه ایران قدیم را بر سینه کوه بیستون به یادگار گذاشت. آرامگاه او در نقش رستم است. نام او به معنی « او که خوبی را استوار می دارد» می باشد.

 

 

*خشایار شا:خشایار شا پسر و جانشین داریوش بزرگ از سوی مادر نواده کوروش بزرگ بود واز ۴۸۶ تا ۴۶۶ ق م پادشاهی کرد. بخاطر جنگ با یونانیان، که به کشور او دست اندازی کرده بودند،  مشهور شده است، اما درواقع بیش از دیگر شاهان، سازنده و هنرشناش بود. در تخت جمشید، شوش و بابل و جایهای دیگر کاخهای زیبایی از او باقی مانده است که بیشترشان کتیبه دارند. در آخر بدست خواجه حرمسرایش کشته شد و قتل او رابه گردن ولیعهدش « داریوش » انداختند و پسر دیگرش اردشیر هر دوی آن افراد را کشت . آرامگاه او در نقش رستم است . نام وی به معنی « دلیر ِشاهان » است.

 

*اردشیریکم:اردشیریکم، پسر خشایارشا بود و از ۴۶۶ تا ۴۲۴ ق م پادشاهی کرد وبه مهربانی و پر هوشی معروف بود. از مهمترین کارهای او ساختن بناهای مهمی در تخت جمشید و شوش بود و کتیبه های زیادی از خود به یادگار گذاشت. آرامگاه او در نقش رستم است. نام او به معنی « کسی که به فضل اَرتَه شاهی دارد» می باشد و «اَرتَه» در نظر ایرانیان« نظم مبتنی بر راستی » بوده است.

 

*داریوش دوم:داریوش دوم، پسر اردشیر یکم از ۴۲۴ تا ۴۰۴ ق م پادشاهی کرد و در شوش کاخی ساخت. آرامگاه او در نقش رستم است.

 

 

*اردشیر دوم:اردشیر دوم، پسر داریوش دوم، از ۴۰۴ تا ۳۰۶ ق م پادشاهی کرد و در شوش کاخی ساخت و « آپادانای» داریوش بزرگ را که آتش گرفته بود بازسازی کرد و از خود کتیبه هائی باقی گذاشت. در اول پادشاهی با شورش ناموفق برادرش «کورش» به خطر افتاد و مصر راهم که شوریده بود از دست داد. آرامگاه او در تخت جمشید بردامن« تپهشاهی» است (دخمه جنوبی). وی به عیاشی و راحت طلبی مشهور شده است.

 

 

*اردشیر سوم:اردشیر سوم، پسر اردشیر دوم از ۳۵۸ تا ۳۳۶ ق م پادشاهی کرد واول به قتل عام افراد خاندان سلطنتی پرداخت. وی به جنگجوئی و جاه طلبی مشهور بود. به مصر لشکر کشید و آنجا را بازگرفت ودرشوش و تخت جمشید کارهای ساختمانی کرد و کتیبه هائی به جای گذارد و برای نزدیک کردن ایرانیان با یونانیان کوشید. اما به وسیلهخواجه حرمسرایش کشته شد وباقتل او دولت هخامنشی درست همان موقع که مقدونی ها برای حمله به ایران آماده می شدند از مدافعی قوی محروم مائد. آرامگاه او در دامنه « تپه شاهی» در تخت جمشید است (دخمه شمالی) .

 

 

*داریوش سوم:داریوش سوم، از شاهزادگان هخامنشی بود که دو سالی پس از قتل اردشیر سوم، بر تخت نشست. دلیر و جوانمرد بود اما تدبیر شاهان اولی هخامنشی را نداشت و درزمان او اسکندر مقدونی با سپاهی بسیار قوی و تمرین دیده و تشنه قتل و تاراج به ایران تاخت و داریوش را شکست داد ووی در ۳۳۰ ق م به هنگام فرار به سوی ایران شرقی در نزدیکی دامغان امروزی به دست دو تن از امرای خود کشته شد. محل آرامگاه او معلوم نیست. با او دولت هخامنشی بر افتاد.

فرهنگ و تمدن ایران در عصر هخامنشیان

 

 

داریوش بزرگ برای اداره بهتر كشور و سهولت در امر نظارت بر قلمرو وسیع و پهناوری كه بوجود آورده بود. ـ وسعتی كه تا آن زمان هیچ امپراطوری به آن دست نیافته بود. – به فكر بكارگیری شیوه ای جدید از سازماندهی و وضع قوانین و مقررات و همچنین ایجاد تسهیلات افتاد.

پیشگیری از وقوع دوباره شورش ها از طریق نظارت مستمر بر ایالات، آگاهی از میزان محصولات و درآمدها برای تعیین مالیات ها و ایجاد مؤسساتی برای تنظیم امور ایالات از جمله دلایل این امر بود.

نخستین اقدام لازم، ایجاد تسهیلات ارتباطی بود، بدستور داریوش برای آگاهی و اطلاع وی از جدیدترین رخدادها در سراسر قلمرو جاده هایی ساخته شد كه شوش را به سارد و بابل را به شوش متصل می نمود. همچنین از راه ها و جاده هایی كه در این زمان ساخته شد. داریوش برای تسریع در امر لشگركشی استفاده می نمود. كه مهمترین آنها به راه شاهی معروف بود. و بقول هرودوت 2400 كیلومتر درازا داشته است. ولی برای امنیت این راه ها پادگان های نظامی مستقر نموده بود. به فاصله هر 24 كیلومتر چاپارخانه ای ساختند كه در این چاپارخانه ها همیشه اسب های تازه نفس آماده بودند. پیك های دولتی با رسیدن به این چاپارخانه ها اسب های خود را عوض می كردند. و با اسبی تازه نفس با سرعت به راه خود ادامه می دادند. یا اینكه پیغام یا نامه به چاپار دیگری داده می شد. به همین صورت اینكار ادامه می یافت. تا نامه به مقصد می رسید. بدین گونه می توان ایرانیان را نخستین بوجود آورندگان نظام پست در دنیا دانست. در زبان پارسی قدیم چاپارهای مزبور و حركت آنها بوسیله اسبان تازه نفس را آنگاریون می گفتند. داریوش برای تامین امنیت و استقرار آرامش در نقاط مختلف كشور نیرویی بنام سپاه جاویدان بوجود آورد. وجه تسمیه این نیرو آن بود كه هرگاه یكی از افراد سپاه مذكور در اثر جنگ یا مرگ تلف می شد. جای او را یكی از افراد ورزیده جدید پر می كرد. تعداد افراد این سپاه ده هزار نفر بود. كه از پیاده نظام و سواره نظام تشكیل می شد. می توان این نیرو را كه به منظور برقراری نظم و ترتیب و حفظ امنیت بوجود آمده بود با نیروی انتظامی امروزی تطبیق داد.

داریوش قلمرو هخامنشی را به ایالات مختلف تقسیم كرد. و بر هر یك از آنها یك شهربان گمارد. یك فرمانده سپاه هم در هر ایالت وجود داشت كه در كار خود مستقل بود. یك دبیر(رییس امور اداری) نیز به امور اداری ایالت رسیدگی می كرد. هر یك از این سه نفر دارای ماموران و كارمندان بسیار بودند. از همه مهم تر جاسوس های شاه بودند كه به چشم و گوش شاه معروف بودند. آنها در همه جا حضور داشتند. و اخبار مختلف را به اطلاع وی می رساندند. برای بهبود اوضاع اقتصادی داریوش از ضرب سكه طلا و نقره استفاده نمود. كه به «دریك» و «شكل» معروف بودند. برای سامان دادن به اقتصاد كشور لازم بود كه هم پول واحد در كشور رواج یابد. و هم مقررات مشخصی كه نحوه دریافت مالیات ها،‌اجاره زمین ها ، دست مزدها و ... را معین كند، وضع شود.

او در قانون گذاری خود از قوانین حمورابی(پادشاه بابل) كه دارای سنجیده ترین قوانین بود بهره برد. برای مكاتبات اداری ابتدا از خط آرامی و بابلی استفاده می كرد. اما بعد از مدتی خط میخی پارسی نیز اختراع و به آن ها افزوده شد. با این اقدامات درآمدهای دولت افزایش یافت و اقتصاد عمومی كشور رونق گرفت. و سطح زندگی مردم ارتقاء یافت. به طوری كه ایران در زمان هخامنشیان ثروتمندترین دولت آن روزگار شد.

اخلاق و آداب ایرانیان

هرودوت مورخ یوانانی كه در سده پنجم قبل ازمیلاد می زیسته و با چند تن از شاهان هخامنشی همزمان بوده است. دراین زمینه چنین می نویسد:«ایرانیان به فرزندان خود از پنج سالگی تا بیست سالگی آداب نیكوی زرتشتی و بویژه سواری تیراندازی و راستگویی می آموختند. آنها دروغ گویی را بدترین عیب می دانستند. و برای آنكه ناگریز به انجام این كار زشت نشوند حتی از وام خواستن نیز خودداری می كردند، چرا كه ممكن بود وامدار به جهتی ناگزیر به دروغگویی شود. آنان از آدب دهان افكندن در آب و در رهگذرها و در نزد دیگران اباء داشتند. در آب روان دست و رو نمی شستند و آنرا به ناپاكی نمی آلودند. ایرانیان كهن فرزندان خود را از دوران كودكی به ورزش هایی مانند دویدن، تحمل سرما و گرما،‌بكار بردن سلاح های گوناگون، سواری و ارابه رانی عادت می دادند و بزرگترین صفات آنان مردانگی، رشادت و دلاوری بود.

از دیگر ویژگیهای ایرانیان محترم داشتن همسایه بود، به كسانی كه در راه نگهداری میهن و حفظ كشور خدماتی عرضه داشته بودند، پاداش های بزرگ می دادند. از رشوه گیری ،‌ دزدی و تصرف در مال دیگران خودداری می كردند. از پرخوارگی و شكم پرستی پرهیز داشتند. به هنگام راه رفتن چیزی نمی خوردند. و شكار را به اعتبار جنبه ورزشی آن دوست داشتند. دستورات زرتشت در زندگی ایرانیان آن زمان جنبه عملی پیدا كرده بود و همین مساله مهم سبب برجسته تر شدن ویژگی های اخلاقی آنان نسبت به اقوام دیگر می شد.

هنر،‌ صنعت، معماری

آثار هنری این دوره به معماری، فلزكاری ، سفال سازی، پارچه بافی و غیره تقسیم می شود. مهمترین آثار این عهد در معماری كاخ های شهریاران هخامشنی و مقبره های آنان است. كوروش پس از تاسیس سلسه هخامنشی در پاسارگاد برای خود كاخی ساخت كه اطراف آنرا با باغ های زیبا تزیین نمود.

داریوش نیز برای نشان دادن هیبت، عظمت و قدرتش دستور ساخت تخت جمشید را داد و هم چنین كاخ های وی در شوش. كار ساخت بنا در تخت جمشید بعد از داریوش نیز ادامه یافت و تا 150 سال بعد از او هم در این مكان بناهای دیگری ساخته شد.

درون ساختمان ها با تزیینات بسیار و مجسمه های شاهان هخامنشی آراسته شد. كه برای این منظور مجسمه ها و نقش برجسته های مورد نظر شاهان هخامنشی تهیه گردید. همانطور كه ذكر گردید مهم ترین ویژگی تخت جمشید برگزیده بودن هنرها و صنایع ملل گوناگونی است كه همگی در ساخت این بنای زیبای باستانی نقش داشته اند. و در واقع تخت جمشید را می توان محل تلاقی و تركیب تمدنهای بارز دنیای آن روزگار دانست. نقش برجسته ها و نیز آثاری مانند. فرش مشهور پازیریكی نشانگر وجود سنگتراشان و بافندگان هنرمند و خوش ذوق این عصر است.

نگار شده در برچسب:هخامنشيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

دیگر ‌ و پس‌ از این‌ ‌ در زمینه‌ی‌ ‌ و ‌ و قوانین‌ پارسیها شرحی‌ نقل‌ کرده‌ است‌. به‌ موجب‌ نوشته‌های‌ وی‌ پارسها نیز چون‌ امروز که‌ برپاکردن‌ جشن‌ تولّد معمول‌ و مرسوم‌ است‌، در انجام‌ آن‌ اهتمامی‌ داشته‌ و هر سال‌ روز تولّد خود را جشن‌ می‌گرفته‌اند در این‌ جشنها که‌ اشراف‌ و طبقه‌ی‌ کارگر و کشاورز جملگی‌ به‌ حفظ‌ آن‌ می‌کوشیدند، فقرا و اغنیا هر کدام‌ مطابق‌ با فراخور حالشان‌ به‌ مدعوین‌ خوراک‌ و غذاهایی‌ می‌داده‌اند. آنچه‌ که‌ موردنظر می‌تواند بود، رواج‌ ذبح‌ شتر، خر، اسب‌ و گاو است‌ و مصرف‌ گوشت‌ آنها – در مراسم‌ قربانی‌ و مراسم‌ معمولی‌، خوراک‌ گوشت‌ این‌ حیوانات‌ به‌ مصرف‌ می‌رسیده‌ است‌ و در جشنها پس‌ از ذبح‌، حیوان‌ را یکپارچه‌ کباب‌ می‌کرده‌اند. پیش‌ خوراک‌ یا صرف‌ خوراکهایی‌ اشتهاانگیز در ضمن‌ غذای‌ اصلی‌ و پس‌ از آن‌ نیز مرسوم‌ بوده‌ است‌. به‌ شراب‌ علاقه‌ی‌ زیادی‌ داشتند و از رسومی‌ که‌ رعایت‌اش‌ بسیار شایسته‌ بود، اینکه‌ حق‌ نداشتند در منظر عام‌ و یا نزد کسی‌ آروغ‌ یا باد گلو کنند و هنگامی‌ که‌ بخواهند درباره‌ی‌ مسئله‌ی‌ مهمّی‌ تصمیم‌ بگیرند، در حالی‌ مستی‌ در انجمنی‌ مسئله‌ را طرح‌ و درباره‌ی‌ آن‌ تصمیمی‌ اتّخاذ می‌کنند، آن‌ گاه‌ فردای‌ آن‌ روز در حال‌ هشیاری‌ دگرباره‌ همان‌ مسئله‌ را مطرح‌ و درباره‌اش‌ رأی‌ می‌گیرند. هرگاه‌ رأی‌شان‌ در حال‌ مستی‌ و هشیاری‌ مطابقت‌ داشت‌، بدان‌ عمل‌ می‌کنند، ورنه‌ از آن‌ منصرف‌ می‌شوند. همچنین‌ است‌ مصداق‌ این‌ نحوه‌ عمل‌ در مورد حالت‌ عکس‌ آن‌؛ یعنی‌ گاه‌ نیز نخست‌ در حال‌ هوشیاری‌ در مورد مسئله‌ای‌ تصمیم‌ می‌گیرند، و هرگاه‌ در حال‌ مستی‌ نیز به‌ همان‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ به‌ مورد عمل‌ می‌گذارندش‌ و در غیر این‌ صورت‌ مسکوت‌ می‌ماند.

در مورد علایق‌ خانوادگی‌ و ‌ همسایگان‌ داخلی‌ و خارجی‌ بسیار دقّت‌ دارند. به‌ جای‌ سلام‌ کردن‌، هنگامی‌ که‌ در راه‌گذر و یا مجلس‌ و محفلی‌ با هم‌ روبه‌رو می‌شوند لبهای‌ هم‌ را می‌بوسند، و این‌ در صورتی‌ است‌ که‌ از طبقات‌ بالا و مهتران‌ باشند. هرگاه‌ به‌ هنگام‌ برخورد یکی‌ از طبقه‌ای‌ پایین‌تر و دیگری‌ بالاتر باشد، گونه‌های‌ هم‌ را می‌بوسند و اگر یکی‌ از کهتر مردان‌ با مهتری‌ برخورد کند، در برابر او زانو بر زمین‌ می‌زند و این‌ رسمی‌ است‌ که‌ هنوز در میان‌ جوامع‌ اشرافی‌ بسیاری‌ از کشورها باقی‌ است‌.
در روش‌ خانوادگی‌ نخست‌ برای‌ کسانی‌ احترام‌ بیشتری‌ قایل‌اند که‌ از لحاظ‌ مناسبات‌ خویشی‌ نزدیک‌تر باشند، و هر چه‌ علایق‌ و روابط‌ خانوادگی‌ دورتر شود، آن‌ روابط‌ عمیق‌ مودت‌ که‌ خاستگاهی‌ از علایق‌ خانوادگی‌ آن‌ را به‌ وجود می‌آورد، سست‌تر می‌شود. همچنین‌ است‌ چنین‌ روشی‌ در سیاست‌ دوستی‌ خارجی‌، چون‌ ‌ به‌ ملل‌ و اقوامی‌ که‌ نسبت‌ همسایگی‌ با آنان‌ دارند، دوستی‌ و روابطی‌ مودت‌آمیز بیشتر دارند و هر چه‌ نسبت‌ مکانی‌ میان‌ آنان‌ و اقوامی‌ دیگر بیشتر شود، مودت‌ و دوستیشان‌ سست‌تر و کمتر می‌شود. بر همین‌ پایه‌ و مبنا است‌ که‌ تمدّن‌ و ‌ را می‌سنجند، چه‌ پارسها خود را از شایسته‌ترین‌ و متمدّن‌ترین‌ اقوام‌ بشری‌ می‌شمارند و معتقدند که‌ به‌ نسبت‌ مکانی‌ ملل‌ و اقوام‌ هر چه‌ از آنان‌ دورتر شوند، در مرحله‌ی‌ ابتدایی‌تر و بدوی‌تری‌ از لحاظ‌ ‌ و تمدّن‌ به‌ سر می‌برند.
آنچه‌ که‌ این‌ زمان‌ برای‌ ایرانیان‌ مسئله‌ای‌ مهم‌ شده‌ است‌ و درباره‌ی‌ آن‌ بسیار صحبت‌ و بحث‌ و تدقیق‌ می‌گردد و مخالفان‌ و موافقان‌ دارد، مسئله‌ی‌ اخذ تمدّن‌ خارجی‌ است‌، و در صورتی‌ روشن‌تر تقلید از روشهای‌ غربی‌ در شئون‌ مختلف‌ زندگی‌! ‌ در حدود بیست‌ و پنج‌ قرن‌ پیش‌ این‌ مسئله‌ را تذکّر داده‌ است‌ که‌ ایرانیان‌ استعداد بسیار بیشتری‌ دارند از ملل‌ دیگر در اخذ رسوم‌ و عادات‌ خارجیان‌. چون‌ با مادها درآمیختند و لباس‌ مادی‌ را زیباتر و برازنده‌تر یافتند، روش‌ مادی‌ را در لباس‌ اخذ نمودند. به‌ هنگام‌ برخورد با مصریان‌ استعمال‌ زره‌ مصری‌ را که‌ سپری‌ مطمئن‌ در کارزار به‌ شمار می‌رفت‌ گرفتند. با هر ملّت‌ و قومی‌ که‌ برمی‌خوردند، روشهای‌ آنان‌ را در لذّت‌طلبی‌ و کام‌جویی‌ اقتباس‌ کردند. مثلاً روابط‌ جنسی‌ با پسران‌ نوخاسته‌ و زیبا را از یونانیان‌ آموختند و رسم‌ تعدّد زوجات‌ و داشتن‌ ‌ به‌ اصطلاح‌ عقدی‌ و رسمی‌ و کنیزکانی‌ به‌ عنوان‌ صیغه‌ و بردگانی‌ از برای‌ تمتّع‌ و کامجویی‌ نزدشان‌ رایج‌ و مرسوم‌ بود.

آنچه‌ که‌ نزد پارسها وجه‌ اهمیّت‌ و مقام‌ و احترام‌ به‌ شمار می‌رفت‌، شجاعت‌، تهوّر و دلاوری‌ بود، و پس‌ از آن‌ داشتن‌ فرزندانی‌ بسیار. ‌ در هر سالی‌ ضمن‌ تشریفاتی‌ هدایایی‌ به‌ آن‌ کسی‌ عطا می‌کرد که‌ دارای‌ فرزندانی‌ بیشتر بود، چون‌ پارسها بر آن‌ عقیده‌ بودند که‌ هر چه‌ نفوسشان‌ زیادتی‌ گیرد، به‌ همان‌ نسبت‌ به‌ ‌ و تسلّطشان‌ افزوده‌ می‌شود. آنان‌ تحت‌ شرایطی‌ تربیتی‌ تا سن‌ بیست‌ سالگی‌ تنها سه‌ چیز به‌ فرزندان‌ خود می‌آموزند و آن‌ سه‌ چیز عبارت‌ است‌ از: اسب‌سواری‌، تیراندازی‌، راست‌گویی‌. پدران‌ تا سن‌ پنج‌سالگی‌ فرزندان‌ خود را ملاقات‌ نمی‌کنند و نزد ‌ می‌شوند و در این‌ روش‌ ‌ای‌ دارند و آن‌ این‌ است‌ که‌ هرگاه‌ کودک‌ در چنین‌ سالهایی‌ فوت‌ کند، دل‌ پدران‌ به‌ تأثیر و اندوه‌ نگراید.

هرودوت‌ می‌گوید که‌ اینها رسومی‌ هستند بسیار شایسته‌ نزد پارسیان‌ که‌ من‌ آنها را ستایش‌ و تمجید می‌کنم‌، همچنین‌ رسوم‌ و عاداتی‌ دیگر دارند که‌ در زمره‌ی‌ قوانین‌ محسوب‌ می‌شوند. مرعی‌ داشتن‌ قوانینی‌ که‌ به‌ ‌ کسی‌ منجر شود، سخت‌ مورد تحریم‌ و احتیاط‌ می‌باشد. ‌ بالشخصه‌ هیچگاه‌ جهت‌ ارتکاب‌ یک‌ ‌ و بزه‌ کسی‌ را به‌ ‌ محکوم‌ نمی‌نماید. همچنین‌ هیچ‌ فردی‌ از پارسها حق‌ ندارد تنها به‌ موجب‌ یک‌ جرم‌ کسی‌ را به‌ گونه‌ای‌ مجازات‌ نماید که‌ جبران‌ناپذیر باشد. به‌ هنگام‌ کیفر و مجازات‌ لازم‌ است‌ تا با دقّت‌ سنجشی‌ میان‌ ‌ نیک‌ و بد مقصّر به‌ عمل‌ آید، و هرگاه‌ ‌ زشت‌ و ناپسند مجرم‌ زیاده‌ از کارهای‌ نیک‌ و پسندیده‌اش‌ بود، می‌تواند که‌ به‌ مجازاتِ بزهکار اقدام‌ نماید، و در غیر این‌ صورت‌ مجرم‌ از امکانات‌ بسیاری‌ برخوردار شده‌ و بخشوده‌ می‌شود.
پارسها برآنند که‌ هیچگاه‌ از آنان‌ کسی‌ مبادرت‌ به‌ قتل‌ پدر و مادرش‌ نکرده‌ است‌ و هرگاه‌ در صورت‌ ظاهر چنین‌ اتّفاقی‌ میان‌ پارسها رخ‌ داده‌ باشد، حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ یا از جانب‌ فرزند ‌ چنین‌ اتّفاق‌ و عملی‌ انجام‌ شده‌ و یا از جانب‌ اولاد حرامزاده‌، چون‌ هیچگاه‌ کسی‌ پدر و مادر راستین‌ خود را به‌ قتل‌ نمی‌رساند.
معمولاً رسم‌ است‌ میان‌ پارسها از آنچه‌ که‌ نهی‌ و منع‌ شده‌ است‌، حتی‌ سخن‌ نیز نمی‌گویند. در نظر آنان‌ زشت‌ترین‌ کارها دروغگویی‌ است‌، و پس‌ از آن‌ وام‌گرفتن‌؛ و در این‌ باره‌ استدلال‌ می‌کنند که‌ آدم‌ وامدار و قرضمند معمولاً مجبور به‌ دروغگویی‌ می‌شود. برای‌ آب‌ احترام‌ بسیاری‌ قائل‌اند، در آبهای‌ روانی‌ که‌ در جریان‌ دارد و در هرگونه‌ مجاری‌ و در آب‌ ادرار نمی‌کنند، و حتی‌ دست‌ و صورت‌ خود را در مجاری‌ آب‌ نمی‌شویند و در آنها آب‌ دهان‌ نمی‌افکنند و به‌ کسی‌ نیز اجازه‌ی‌ چنین‌ کاری‌ را نمی‌دهند. در اینجا هرودوت‌ اضافه‌ می‌کند برخلاف‌ ما، پارسها در پاکیزه‌ نگاه‌داشتن‌ مجاری‌ و گذرگاههای‌ آب‌ اهتمای‌ بلیغ‌ مرعی‌ می‌دارند.

نگار شده در برچسب:آداب و رسوم هخامنشيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

روزگاری بیش از سه­چهارم سرزمین­های شاروَند(متمّدن) جهان، از سِند و یکسرت گرفته تا نیل و دانوب(هند و فرارود تا مصر و اروپا)،‌ زیر نگین فرمان و فرهنگ جهانشاهی پهناور ایرانیان به روزگار هخامنشی جای داشت. پس روشن است،‌ مردمانی که بتوانند بر نزدیک به 80% سرزمین­های شاروَند جهان روزگار خویش فرمان برانند،‌ می­بایست که از تاریخی کهن و فرهنگی پُرمایه برخوردار بوده و همۀ ویژگی­های یک فرهنگ پویا، و از آن گونه خط و زبانی توانمند را در چنبرۀ دستان و اندیشۀ توانمند خویش فراچنگ آورده باشند.

اکنون و با این پیش زمینه، خواهیم پرداخت به آنچه که تاکنون بیگانگان به خوردمان داده­اند:

1/ نخستین خط­های جهان، سومری و سپس فینیقی بوده است!

2/ خط و زبان امروزین اروپایی­ها(لاتین)، برگرفته از فینیقی و یونانی­باستان است!

3/ خط و زبان ایرانیان به روزگار هخامنشی، «‌آرامی» بوده است!

آیا به راستی تاکنون با خود اندیشیده­اید که چرا بدون اما و چرا چنین دروغ­هایی را به گونه­ای ناآگاهانه پذیرفته، و دست و پا بسته در برابرش سر خم کرده­ایم؟ آن هم، چنین دروغ­های بی­شرمانه و رسوایی که از سوی دشمنان و بدخواهان سرهم­بندی ­شده است.

امروزه ایشان برای رسیدن به هدف­های دلخواه خویش، به درستی بر روی خودباختگی­های فرهنگی ما برنامه­ریزی­های کرده­اند.


 

و اما پاسخ آن دروغ­ها:

1/ یکی آنکه سومری­ها، خود گروهی ایرانی­تبار بودند*، که دستکم فراتر از 6-5 هزار سال پیش در میانرودان پراکنده گشتند؛ و همانگونه که خواهیم دید، خط موسوم به فینیقی نیز، خود برگرفته از خط­های ایرانی باختری می­باشد.

اینک پرسشی به میان می­آید، و آن هم اینکه چرا امروزه ما ایرانیان گمان می­کنیم معنای گسترۀ فرهنگی- سرزمینیِ ایران، همین مرزهایی است که انگلیس در این یکی دو سده، بر گردمان کشیده است؟ و نیز شگفتا، هر آنچه بیرون از مرزهای پیرامونی و سیاسی امروزین­مان جای گرفته را پدیده­ای جدا و بیگانه با فرهنگ کهن ایران و ایرانی می­پنداریم! بی­گمان پاسخ به این پرسش، خیلی از دردهای امروزین فرهنگی کشورمان را پاسخ خواهد گفت.

اما با این­ همه، خطی که به تازگی در جیرفت(درۀ هلیل­رود) و نیز پیشوای ورامین یافت شده،‌ بیش از 7 تا 8 هزار سال پیشینه دارد.

2/ دوم آنکه بر پایۀ پژوهش­های زنده­یادان استاد ذبیح بهروز و استاد رکن­الدین همایون­فرخ، «خط لاتین/ یونانی» برگرفته از خط­های کهن ایرانی می­باشد.

3/ و سوم دربارۀ مردمانی با نام ساختگی «آرامی» نیز پرسشی پیش می­آید و آن هم اینکه،

"این آرامی­ها که بودند؟ در کدامین شهر و سرزمین زندگی می­کردند؟ ‌نام پادشاهان و فرمانروایانشان چه بود؟‌ هم­هنگام با کدام شاروَندی(تمدّن) و دودمان­های ایرانی و یا دیگر همسایگانشان می­زیسته­اند؟‌ و نیز آنکه با چه سرزمین­هایی همسایه بوده و دستکم چه جنگ­هایی میان ایشان و دولت­های همسایه­شان رخ داده است؟ ویرانه­های شهر و بارو و دژهایشان کجاست؟ آیا تاکنون سنگ­نوشته،‌ کوزه،‌ سفال و یا هر چیز دیگری ازین دست، که نام و نشان آن­ها را با خود داشته باشد،‌ یافت شده؟"،

و بسیاری ‌پرسش­های دیگر که به خوبی می­دانیم تاکنون هیچ پاسخی به آن­ها داده نشده و در آینده نیز داده نخواهد شد. زیرا واژۀ دروغینِ «آرامی»، ساخته و پرداختۀ اندیشه پندارباف غرب است،‌ آن ­هم تنها برای آنکه فرهنگ کهن و والای ایرانی، نوپا نشان داده شود.

به هر روی چنین است که، چنانچه مردمانی خط و زبانی توانمند نداشته باشند،‌ پس از فرهنگ و شاروَندی درخوری هم نمی­توانسته­اند که برخوردار باشند. بنابراین، به آسانی می­توان هدف آنانی را که ایران را وام­گیرنده از خط و زبان دیگران می­نمایانند، ‌دریافت و بدانجا رسید که، "ایرانیان مردمانی بی­فرهنگ بوده­ و آنچه هم درباره پیشینۀ شکوهمند­ ایشان گفته می­شود،‌ دروغ است‌"!

آری،‌ گروهی دشمن و بدخواه که تنها پوست میشی به رنگ خاورشناس و ایران­پژوه بر روی خود کشیده­اند، در پژوهشکده­های باخترزمین و نیز بدبختانه در کشور خودمان نشسته و به بافتن و سرهم کردن چنین دروغ­هایی سرگرم­اند، تا سربلندی و سرافرازی ما ایرانیان و نیز بزرگی­های فرهنگ کهنِ میهن­مان «ایران» را از میان بردارند.

شگفتا که اینان برای خود «یونان و روم باستان» که می­دانیم یکسره دروغ و پنداربافی است،‌ درست کرده و یکدم هم بر دَمَش می­دمند. چرا که به خوبی دریافته­اند، زندگی و از آن فراتر، پیشرفت در جهان امروز، نیازمند دارا بودن پیشینه­ای درخشان و رخشا می­باشد. بنابراین روش کار اینست که خود را دارای پیشینه­ای کهن و ریشه­دار نشان دهی؛ و از دیگر سو، چنانچه می­خواهی مردمانی را چپاول نموده و خوار و پست­شان بداری،‌ می­بایست که آنان را بدون پیشینه و تاریخی درخور نشان داده و نیز ایشان را بر گذشتۀ شکوهمند­شان، ناآگاه نگاه داری و نگذاری بدانند نیاکانشان که بوده و چه می­کرده­اند.

بدبخت مردمی که بر گذشتۀ خویش آگاه نباشند،

تیره­بخت­تر مردمی که شیفتۀ آگاهی بر آن پیشینه و تاریخ نبوده،

و نگون­بخت­تر از همه، مردمی که فرهنگ و گذشتۀ خویش را ریشخند نمایند.

اکنون و با چنین پیشگفتاری است که چرایی داستان کهنه و نخ­نمای "ای بابا، گذشته را ول کن و به آینده بچسب" بیشتر روشن می­شود. زنده­یاد دکتر «محمود حسابی» درین­باره می­فرمایند: "این «ول کن بابا» را انگلیسی­ها توی دهان ما انداختند، و همین هم ما را بیچاره و آن­ها را آقا کرد".

هر که ناموخت از گذشت روزگار            هیچ  ناموزد ز هیچ آموزگار  (رودکی)

و اما داستان دروغین «خط و زبان آرامی»؛

آنچه در تاریخ ملل خوانده و شنیده­ایم،‌ در همۀ موارد حکم بر اینست که ملت غالب،‌ نفوذ معنوی خود را بر ملت مغلوب تحمیل می­کند و خواه و ناخواه ملت مغلوب،‌ تحت تأثیر سنن و زبان ملت غالب قرار می­گیرد. ولی در مورد ایران،‌ آن هم زمان شاهنشاهی هخامنشی، پس از اینکه بزرگترین شاهنشاهی جهان را به وجود آورد ... با آنکه شاهان آن به کرّات گفته­اند که «ایرانی­اند»؛ اما به گفتۀ برخی، ایشان خط و زبان ملی خویش را بر خلاف همۀ موازین عقلی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی رها کرده و تحت تابعیت زبان مجعولی که «آرامی» نام دارد، قرار گرفته و زبان دربار و دولت و ملت خود را زبان و خط آرامی که سامی است، قرار داده­اند! ... هیچ منطق و عقل سلیمی نمی­تواند این فرضیۀ سخیف را بپذیرد که «کوروش،‌ کبوجیه، داریوش و خشیارشا» زبان مادری خود را از دست داده و به زبان مجعولی از قومی بیگانه - که وجود خارجی هم ندارد- ،‌ سخن گفته و مهم­تر از همه آنکه در رواج و نشر این خط و زبان بیگانه در سراسر کشور شاهنشاهی ایران،‌ مجاهدت و کوشش نیز کرده­اند! چرا که اصطلاح خط و زبان آرامی برای مردم سرزمین ایران در دورۀ شاهنشاهی هخامنشی، یک اصطلاح ساختگی و مغرضانه است و با هیچ دلیل و منطق و برهانی جور درنمی­آید".

بر پایۀ دو سند آشکار و استوار از زمان داریوش بزرگ که یکی سنگ­نوشتۀ بیستون و دیگری کتیبۀ "جزیره­الفیل" در مصر است،‌ نام این خط و زبان «ایرانی» بوده، نه «آرامی!». در سنگ­نوشتۀ داریوش بزرگ- بند 20 از ستون چهارم که زبان پارسی است،‌ می­نویسد:

«داریوش شاه گوید به خواست اهورامزدا،‌ این نوشتار من است که من کردم. به جز این، به خط و زبان «ایرانی/ ایری­یَ(آریایی)»، هم روی لوح(خط میخی/ کتیبه­ای) و هم روی چرم(خط کتابی) نوشته شده. جز آن،‌ پیکر خود را نیز بساختم و جز آن، تبارنامۀ خود را نوشتم. در پیش من این نوشته خوانده شد. پس از آن، من این نوشته­ها را همه جا در میان کشورها فرستادم».

 

استاد همایون­فرخ درین باره می­افزایند(برگرفته): «خوشبختانه این سندِ استوار،‌ راه هر گونه دروغ­پردازی را بر روی بدخواهان می­بندد، چرا که این سند بی­اندازه روشن و گویا بوده و نیز برای ما ایرانیان سندی است سپند که بر پایۀ آن، ما خط و زبانی را که دیگران به دروغ «آرامی» خوانده­اند، «ایرانی» خوانده و آرامی خواندن آن را دشمنی با تاریخ کهن و فرهنگ درخشان کشورمان ایران می­دانیم».

به هر روی، گویند به روزگار پسین، خط دیگری در میان مردمان حیره و در همین سرزمین­ها کاربرد داشت که ریشه در شاخه­ای از خط نبتی داشته و از 1600 سال پیش در آنجا به کار می­رفته است. برخی پژوهشگران برین باورند که این خط نیز برگرفته از همان خطی بوده که از خط­های «ایران باختری» به شمار می­رفته است؛ و گویند این خطِ پایۀ مادر، همان خطی بوده که در روزگاران پیش از آن در میانرودان(دل ایرانشهر) گسترش یافته بود،‌ و اینک نیز نام ساختگی «آرامی» بر آن نهاده­اند. و اما از راست به چپ نوشته شدن خطی که «آرامی» می­نامندش نیز خود نشانۀ دیگری است بر اینکه این خط برگرفته از «خط کتابی ایرانی» بوده؛ و خوبست بدانیم، نوادۀ دیگر آن نیز، همین «خط فارسی» امروزین خودمان می­باشد.

با فراگشت هزاران سالۀ خط­های کهن ایرانی، دو شاخۀ،

1/ خط «کتیبه­ای/ میخی» ویژۀ سنگ­نوشته.

2/ خط «کتابی/ دبیره» ویژۀ نوشتن بر روی کاغذ و چرم پدید آمد**.

خطِ نخست، همان خط ناموَر به «میخی» است. و خط نوشتاری دوم نیز، باز هم دگرگشت یافت و به سان خط ایرانی هخامنشی کتابی(پارسی)، خط پارسی میانه(پهلوی اشکانی و ساسانی)، و آنگاه خط فارسی(دری- امروزین) در آمد. هم­چنین دبیران ایرانی در حیره، با دگرگونی­هایی در آن، خط پیرآموز را پدید آوردند که 24 واژ(حرف) داشت. سپس با افزودن 8 واژ دیگر به 20 واژ از آن(به جز «گ، چ، پ، ژ)، الفبایی ساختند که زبان عربی نیز بتواند بدان نگاشته شود(امروزه این خط ایرانی، به نادرست «عربی» خوانده می­شود).

به هر روی، اینک پاسخ ‌این پرسش که چرا بیگانگان پای می­فشارند تا خط ما ایرانیان را اَنیرانی(غیرایرانی) جلوه داده و همگان را به پذیرش این دروغ وادارند،‌ بهتر روشن می­شود. چرا که فرهنگ کهن و پرمایۀ ایران،‌ پیشینه­ای بس سترگ و درخشان داشته و خط ما نیز به سان فرهنگمان، از هزاره­های دور و روزگاران کهن ره پیموده،‌ دگرگشت یافته و امروزه در پس روزگار پُرشکوه نیاکانمان به ما رسیده است. پس ناگفته پیداست که برای نابودی چنین فرهنگ توانمندی، می­بایست تا پیوندهای استوار میان امروز و دیروز آن را، که یکی همین افزار داده­پرداز فرهنگ - خط- می­باشد،‌ از هم گسیخت.

نیاکانمان شایستۀ همان چیزی بودند، که بودند؛ ما نیز شایستۀ همین چیزی هستیم، که هستیم.

ازین رو، همگی ما و به ویژه دانشجویان و دانشگاهیان گرامی کشورمان، باید اندک تکانی به خودمان داده و از این پیلۀ تنگ «خودناآگاهی» که دشمنان به گِردمان کشیده­اند،‌ به در آییم؛ و زین پس با دیدی روشن بر آستانۀ فرهنگ پُربار و گرانسنگ کشورمان «ایران» بنگریم.***

*لودینگرا- شاعر سومری(6هزار سال پیش): نیاکان ما از جایی به نام "سرزمین مقدس" آمدند، که در شرق اینجاست.

**اگرچه باختریانِ پندارباف، دربارۀ این خط­های هزاران ساله و دگرگشت یافته با نام «پارسی باستان»، باز هم به داستان­سرایی پرداخته و داشتن خط کتابی نزد ما ایرانیان را، به کمک «آرامی»ها، و هم­چنین خط میخی پارسی باستان را نیز دست­ساخته­ای یک شَبه از داریوش بزرگ می­دانند!

***فرتورهای پیوست را که به کوشش استاد رکن­الدین همایون­فرخ بر روی تمبر به نگارش در آمده، ببینید. خط فارسی دری امروزین، دنبالۀ فراگشت «خط ایرانی کهن(کتابی)» می­باشد؛ و خط کاربردی برای نوشتن زبان عربی نیز، برگرفته از همین خط فارسیِ دگرگشت یافته­ای است که «پیرآموز» نامیده می­شود.

 

بالا: خط میخی/ کتیبه­ای

1/ خط نگاره­ای «هیراتیک»/ مادر خط میخی-  ایرانی/ بیش از هفت هزارۀ پیش/ روی تندیس یک پا.

2/ خط نشانه­ای «ادئوگرام»/ مادر خط میخی نگاره­ای/ روی یک مهر استوانه­ای.

3/ خط نگاره­ای میخی «کونیفرم»/ 4000 سال پیش/ روی یک مهر استوانه­ای عقیق.

4/ نمونۀ خط میخی مادر ایرانی/ 3000 سال پیش/ روی مهر استوانۀ عقیق.

5/ خط پارسی باستان-  هخامنشی (میخی)/ روی مهر استوانه­ای.

6/ خط میخی پارسی/ روی مهر استوانه­ای عقیق سفید/ با نگارۀ داریوش بزرگ.

پایین: خط دبیره/ کتابی

1/ خط ایرانی کهن (کتابی)/ روی مهرۀ استوانه­ای عقیق.

2/ خط ایرانی کتابی هخامنشی/ روی نگین یاقوت/ نگارۀ داریوش بزرگ.

3/ خط خروشتهی (گونه­ای از خط پهلوی اشکانی)/ روی لوح عقیق سرخ و سفید.

4/ خط اشکانی پارتی/ روی نگین عقیق/ نگارۀ شاه اشکانی.

5/ خط میانۀ اشکانی/ روی نگین عقیق/ نگارۀ شاه اشکانی.

6/ خط (گشتک دبیره) ساسانی/ روی نگین عقیق/ نگارۀ شاه ساسانی.

نگار شده در برچسب:خط و زبان هخامنشيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |
به نام پروردگار
 
معماري بناها و کاخ ها در دوره هخامنشيان


در حدود 560 سال پيش از ميلاد که دو دولت نيرومند آريايي يعني ماد و پارس با هم موتلف گشتند امپراطوري بزرگ ايران به وجود آمد. اين واقعه زماني رخ داد که کوروش بزرگ نخستين شاه هخامنشي نياي خود آستياک (اژي دهاک) فرمانرواي ماد را از تخت پادشاهي به زير آورد . با کوشش دو تن از پادشاهان توانمند اين سلسله يعني کوروش و سپس داريوش همه آسياي باختري و خاوري از رود نيل تا جيحون و از درياي اژه تا رود کنگ به تصرف در آمد و شاهنشاهي ايران بصورت نخستين امپراطوري بزرگ جهان سازمان يافت و مدت دويست و سي سال با ثباتي کم نظير دوام آورد . راه شاهي که از سارد پايتخت ليديه تا شوش به مسافت بيش از 1600 ميل امتداد داشت با يکصد و دوازده ايستگاه بين راهي در طول آن براي کمک به کاروان ها و حمل ونقل کالا در مدتي کمتر از نود روز در سراسر امپراتوري و حتي سنگ فرش بودن راههاي بين شوش و تخت جمشيد و اکباتانه (همدان) نمونه اي کوچک از اقدامات عمراني هخامنشيان بوده که نشانگر تمدن درخشان ايراني در اين دوره است. هنر ايران در دوران هخامنشي هنري است شاهي و سرنوشتش با سرنوشت شاهان هخامنشي پيوند خورده است و به اين دليل است که در دوران پادشاهي کوروش و داريوش اين هنر به اوج ترقي مي رسد و سپس پيشرفت آن متوقف مي گردد و فقط در زمان خشايارشا و اردشير مختصر جنبشي از خود نشان ميدهد.

 

****


مهمترين بناهاي به جاي مانده اين دوران کاخهاي شاهي است تاريخ ساختمان اين کاخها به اواسط قرن ششم قبل از ميلاد باز مي گردد آنچنان که از آثار معماري اين دوره بر مي آيد آغاز آن از مسجد سليمان و بعدا در پاسارگاد و تخت جمشيد گواه آن است. يکي از عناصر مهم ساختماني صفه مصنوعي است که پشت به کوه دارد و روي آن ساختمانهاي کاخها و اقامتگاههاي شاهي را بنا ميکردند با پلکانهاي سنگي براي صعود به صفه.


به عنوان نخستين ابزار سياسي و به نشانه تاييد آسماني در حدود سال 550 پيش از ميلاد کوروش ساختمان مجموعه کاخ و پرستشگاههايي را در پاسارگاد در استان فارس بنا نهاد که نخستين کانون امپراطوري هخامنشي و معرف سبک معماري هخامنشي است و آشکارا منابع آنرا روشن مي سازد . معماري پاسارگاد در حقيقت يک نوع معماري تکامل يافته از شيوه معماري پارسي است با آنکه بسياري از بخشهاي آن از ميان رفته ولي زيبايي و اصول فني در ساختمان را رعايت نموده اند.


هخامنشيان تنها سازندگان کاخ نبودند بلکه از آنها نيز آثار معابد و مقابر آرامگاهي صخره اي بجاي مانده است . به هر روي که اين دوره از معماري ايراني را بررسي کنيم در خواهيم ياغت که از چه پيشينه اي غني و بادوام برخوردار است همچنانکه بيش از اين گفتم معماري هخامنشي به نوعي شکل تکامل يافته معماري ايلامي و مادي است و به عبارت ديگر هخامنشيان از آن مجموعه فنون و هنرهاي ساختماني با روشي خاص و استادانه استفاده کردند . آنان مصطبه سازي آجرهاي لعابدار ايلامي و تالارهاي ستون دار با ايوانهاي جانبي و مقابر صخره اي مادي را تکامل بخشيدند و از همسايگان و ملل تابعه هم غافل نماندند بلکه از معماري و معماران بابلي آشوري ليدي ساردي مصري استفاده هاي شاياني بردند و افزون بر آثار موجود از ملل متقدم هنرمندان آثاري پديد آوردند که در طول تاريخ بشريت اگر بي نظير نباشد کم نظير است. معماران هخامنشي از هوش و ذکاوتي سرشار بهره مند بوده اند . زير در آثار آنها اصولي رعايت شده که بعدها به عنوان اصول معماري ايراني معمول و مرسوم گرديد.هر چه بنا کردند به استثناي پاره اي از موارد مصالح بوم آورد را در نظر گرفتند . از آن جمله پاسارگاد است که آن را مي توان از پروژه هاي عظيم و آغازين امپراطوري هخامنشي محسوب نمود . هخامنشيان با اينکه قبلا در مسجد سليمان آثاري از خود به جاي گذاشته بودند اما پاسارگاد داستاني ديگر دارد . پاسارگادي که به اعتقاد بسياري از مورخين نخستين پايتخت امپراطوري نوپا بود و از همانجا ساير نقاط کشور بزرگ و پهناور ايران آنروز تسخير گرديد.


پاسارگاد را بايد از کارهاي کوروش بزرگ قلمداد کرد . در پاسارگاد هنر ايراني وحدت يافته تر مي شود با آثاري نظير کاخ دروازه و ديگر کاخها و تل تخت. در اين شهر مجموعه اي از بناهاي کاخها مقابر پل و کوشکهايي بر پا گرديدند . که هر يک از آنها جاي بررسي و مطالعه جداگانه دارند. زيرا تمام آنچه که يک اثر معمارانه بايد داشته باشد در اين ساختمانها رعايت گرديده است. حال براي جلوگيري اطاله کلام به شرح و توصيف جزئيات برخي از اين بناها مي پردازيم.

تل تخت(تخت سليمان): اين اثر معماري که صفه بزرگي است مشرف به تمام کاخ ها و باغهاي پيرامون خود در پاسارگاد بر روي تپه اي به بلندي 50 متر قرار گرفته که بقاياي ديوار سنگي بزرگ آن قابل ملاحظه است . سکوي اين بنا از سنگهاي بزرگ تراشيده شده در نما و با سنگهاي لاشه اي در ديوار اصلي ساخته شده است.بخش غربي اين سکو را از ستيغ و لبه يک تپه کوه مانند ساخته اندو سپس مجموعه اي از کاخها و ساير تاسيسات را روي آن ايجاد کرده اند.بي هيچ گماني اين تخت را براي زيربناي کاخ هاي باشکوهي همانند کاخهاي تخت جمشيد به وجود آورده اند . نکته قابل ذکر در سنگهاي تراشيده آن است که در معماري به سنگهاي ((بادبرد)) معروف هستند و با بستهاي فلزي به شکل دم چلچله اي به هم متصل شده اند .درباره زمان ساخت آن ديويد استروناخ معتقد است که بايد به فرمان کوروش در زماني که پاسارگاد پايتخت امپراطوري هخامنشي بوده ساخته شده باشد به هر روي با اينکه ساختمان مزبور خرابي ديده است ولي طرح تقريبي بازسازي شده آن اندکي از عظمت و شوکت معماري آنرا نمايش مي دهد.


آرامگاه کوروش: نخستين اثري که در دشت مرغاب و دهکده مادر سليمان (پاسارگاد) جلب توجه ميکند مقبره کوروش است. بناي سنگي باشکوهي که در حدود بيست و پنج قرن پيش ساخته شده است. اين بنا در ميان مردم به نام قبر مادر سليمان معروف است. بنا از دو بخش تشکيل شده است:


الف)قسمت سکو مانند که يادآور زيگورات چغازنبيل ((دوره ايلامي ))است


ب)قسمت بالايي آن که اتاق کوچکي است و با سقف سنگي به صورت شيرواني (خرپشته) ايجاد شده است.


بخش سکو مانند پله پله از شش طبقه تشکيل يافته است طبقه اول 70/1 دوم و سوم هر کدام 1 متر و سه طبقه آخري 55 سانتي متر بلندي دارند عرض سکوها که حالت پله مانند را دارند 50 سانتي متر است. بلندي اين قسمت در مجموع 35/5 متر است بخش ب که اتاقک کوچکي است داراي در گاهي به عرض 87 سانتي متر و ارتفاع 30/1 متر است . ابعاد 30/2*3 متر و ارتفاع آن 10/2 متر است.کل بنا از سنگ ساخته شده است و يکي از آثار معماري بسيار زيباي دوران هخامنشي.


کاخ دروازه :اين بنا که در شرق محوطه کاخها و اندکي بيرون از خط ديوار حصاري است که مجموعه کاخي در آن قرار دارند واقع شده است ابعاد آن 36*36 متر است. بناي ستوندار با دو رديف 4 تايي ستونهاي سنگي جزر ديوارها نيز از سنگ ساخته شده است و اين بنا چهار مدخل ورودي دارد که دو تا از آنها بزرگتر از دوتاي ديگرند. بر روي سطوح مدخل ورودي نقوش برجسته اي از ترکيب انسان و گاو انسان و ماهي وجود دارد و در گاه شمالي آن نقش يک انسان بالدار که بعضي آن را به کوروش بزرگ تعبير کرده اند . ستونها داراي پايه هايي از سنگ سياه و زرد شبه مرمر هستند و کف کاخ را با سنگهاي بدون شکل هندسي منظم سنگ فرش نموده اند.


مجموعه کاخها و باغ شاهي: اين مجموعه باغ و کاخ را مي توان يکي از قديميترين نمونه هاي موجود از نوع خود محسوب نمود که شامل دو کاخ بار عام و اختصاصي کوروش دو بناي کوشک و مجموعه از آب نماها و خيابان ها است.


کاخ بارعام کوروش:اين بنا مشتمل بر يک تالار مرکزي و چهار ايوان در چهار جهت و دو اتاق در جناحين ايوان جنوبي است.تالار مرکزي آن از دو رديف چهار ستوني سنگي تشکيل يافته و چهار ايوان در جهات اربعه آن نيز داراي دو رديف ستون سنگي است و فاصله ستونها در بخشهاي اخير کمتر از تالار مرکزي است.تالار مرکزي همانند کاخ دروازه داراي چهار مدخل ورودي در چهار جهت است.اين بنا نيز از سنگ و خشت ساخته شده و کف آنرا با مهارت کم نظيري سنگ فرش نموده اند.ستونهاي بجا مانده نشانگر آن است که بدون تزيين است.
 

کاخ اختصاصي کوروش : از نظر پلان و شکل مانند کاخ بارعام است و عبارتست از يک تالار مرکزي با 5 رديف 6 تايي ستونهاي سنگي و چهار ايوان در جهات اربعه دارد و دو اتاق در گوشه شمال غربي و جنوب غربي .ابعاد آن در حدود 5/22*3 متر و وسعت آن 700 متر مربع است جرز درگاه هاي اين بنا از سنگ زرد شبه مرمر که در نزديکي پاسارگاد وجود دارد ساخته شده است . ترکيب سمگ سياه و زرد در پايه ستونها جالب و ديدني است . شالي پايه ستونها داراي تزيينات قاشقي است در جاي ديگر از آن استفاده نشده بوده است.


کوشکهاي باغ شاهي:در ميان مجموعه باغها و کاخهاي شاهي پاسارگاد دو بناي زيبا قرار دارد که هر کدام از آنها داراي يک سالن مرکزي است که چهار ايوان در چهار جهت دارد . ايوانهاي شمالي جنوبي کوشک A داراي چهار ستون در هر رديف هستند و ايوانهاي شرقي و غربي به خاطر کم عرض بودن داراي يک رديف ستون.کوشکBدر ايوانهاي شرقي و غربي چهار ستون در يک رديف و در ايوانهاي شمالي و جنوبي يک ستون دارد.اين امر تنوع در معماري دو بناي کوچک را تا چه حد آشکار مي سازد . اين بناها در حقيقت راه ارتباطي به کاخهاي اختصاصي و بارعام کوروش بوده اند.


باغ پاسارگاد:مجموعه اي است زيبا ومنسجم که کاخها و کوشکهاي متعددي را در خود جاي داده است.اين باغ را مي توان يکي از زيباترين باغهاي جهان دانست . زيبايي و شهرت باغهايي از اين نوع بوده که واژه پرديس /فرديس/فردوس (باغ) فارسي را به چند زبان بزرگ و معروف جهان(عربي/انگليسي/فرانسه/ايتاليايي/آلماني..) نفوذ داده است و اين امر نشانگر قدمت باغ سازي در ايران است که باغ سازي در دوره صفويه نيز متاثر از اين دوره است.


مقبره کمبوجيه(زندان سليمان):مقبره کمبوجيه بناي سنگي مکعب مستطيل شکلي است که از سنگهاي سفيد بزرگ تراشيده شده است و متاستفانه يکي از ديوارهاي چهارگانه و سقف آن سالم مانده است.و از هر نظر قابل مقايسه با بناي کعبه زردشت نقش رستم در مرودشت است . البته به طور قطع قديمي تر از بناي فوق الذکر (کعبه زردشت) است.


پل پاسارگاد:از ديگر آثار پاسارگاد مي توان به پلي بجاي مانده از اين دوره اشاره کرد . اين پل داراي دو ديوار است با عرضي حدود65/15 متر و طولي در همين حدود وسيع و بزرگ به نظر مي رسد.سه رديف سه تايي ستون سنگي در فاصله دو ديوار آن قرار دارد. ستونها استوانه اي شکل هستند و بر روي پايه مکعبي قرار گرفته اند.بدنه ستونها کاملا صيقل يافته و فاقد سرستون هستند.


شوش:داريوش هخامنشي پس از آنکه بر شورشيان مخالف سلطنت پيروز شد و آرامش را دوباره به کشور بازگرداند با توجه به قلمرو وسيع هخامنشي که از نيل تا سند بود تصميم گرفت شوش کهن را که تقريبا در مرکز امپراطوري واقع شده بود به پايتختي انتخاب کند. بي شک در اين انتخاب شکوه و عظمت ديرينه شوش پايتخت فرمانروايان ايلامي مورد نظر بوده است از سوي ديگر چون پاسارگاد پايتخت کوروش و کمبوجيه بوده است او نخواسته آن شهر را مرکز فرمانروايي خود سازد و از اين رو شوش را مرکز حکومت خود برگزيد.داريوش فرمان داد تا کاخي با شکوه آنچنان که در خور فرمانروايي وي باشد در شوش برپا دارند لذا معماران با توجه به جميع مسائل تپه آپادانا را با اين منظور انتخاب کردند کاخ اصلي داريوش روي اين تپه بنا شد و اقامتگاه درباريان و تاسيسات دولتي بر روي دو تپه ((ارک))و((شهر شاهي)) ايجاد شد.


آپادانا: آپادانا کاخي است مرتفع و پهناور که از بخشهاي مختلفي تشکيل يافته است.اين واحدها شامل تالار حرمسرا دروازه کاخ پذيرايي و ديگر بخشها است.در آغاز معماران زمان هخامنشي گرداگرد تپه را ديواري قطور با ارتفاعي حدود 20 متر و قطري به همين اندازه برپا کردند و پشت آنرا با خاک پرکردند . بر روي اين تختگاه ابتدايي پي بناها کنده شد سپس ديوارها برپا گرديد و ستونها در جاي خود استوار گشت.


در اين زمينه کتيبه اي از داريوش بر جاي مانده است که خود گوياي بسياري از مسائل معماري اين بناي بزرگ و با شکوه است داريوش در اين کتيبه چنين نوشته است:





((اين کاخ را من ساختم – زيور آن از راه دور آورده شد زمين کنده شد تا اينکه به خاک سفت (کف سنگي) رسيدم و خندقي درست شد.سپس قلوه سنگ و شقته در آن انباشته شد در طرفي به بلندي 40 ارش و سوي ديگري تا حدود 20 ارش روي آن شفته کاخ بنا گرديد. کند وکوب و انباشتن و خشتهايي که در قالب زده شده کار مردم بابل بوده الوارکاج از کوهي آورده شد که آنرا لبنان گويند.مردم آشور آنرا به بابل و مردم کارکه و يونانيان آنرا از بابل به شوش آوردند. چوب يکا از گاندهارا و کرمانا آورده شد. زرا از سارد و بلخ آمد و در اينجا بر روي آن کار شد . سنگ لاجورد گران قيمت و عقيق شنگرفي را از سغد آوردند و فيروزه را از خوارزم . سيم و آبنوس از مصر آمد. تزئيني که ديوارها با آن زيور يافته از يونان عاج از اتيوپي و از هند و از رخج آورده شد ولي در اينجا روي آنها کار شده سنگهايي که در اينجا به صورت ستون در آمده سنگ آنرا از شهري در ايلام بنام ((آبي رادو)) آوردند. سنگ بران و سنگ تراشان که آنها را ساختند از مردم سارد و يونان بودند . آنهايي که طلاها را به کار گرفتند مادي و مصري بودند . منبت کاران ساردي و مصري بودند . آنان که از عاج خاتم مي ساختند بابلي و يوناني بودند . آنها که به تزئين ديوار پرداختند مادي و مصري بودند. به ياري ا

نگار شده در برچسب:معماري هخامنشيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

اسکندر مقدونی(۳۵۶ تا ۳۲۳ پیش از میلاد) مشهور به اسکندر گُجَسْتَک (ملعون) ، کشورگشای قرن چهارم پیش از میلاد بود.

 

نام

اسم این پادشاه مقدونی الکساندر بود و مورخین عهد قدیم هم چنین نوشته‌اند ولی مورخین قرون اسلامی او را اسکندر یا اسکندر الرومی   نامیده‌اند و بعضی هم اسکندر المقدونی (روم را باید بمعنی یونان یا مقدونی فهمید زیرا بیزانس یا روم شرقی را در زمان ساسانیانو قرون اولیهٔ اسلامی روم میگفتند). اگر رعایت ترتیب تاریخ را بکنیم او در میان پادشاهان مقدونیهاسکندر سوم است زیرا چنانکه در جای خود ذکر شده‌است دو اسکندر نام دیگر قبل از او بر تخت مقدونی نشسته بودند، ولی مورخین عهد قدیم او را غالباً اسکندر پسر فیلیپنامیده‌اند (در عهد قدیم معمول نبود که پادشاهان هم اسم را با اعداد ترتیبی ذکر کنند) و مورخین جدید اسم او را عموماً اَلِکساندر مقدونی یا آلکساندر کبیر نوشته و مینویسند. در داستان‌های ما او را اسکندر گفته‌اند، ولی از کتب پهلوی مانند کارنامهٔ اردشیر بابکانو بعضی دیگر دیده می‌شود که در ایران قدیم او را اَلِکسندر یا اِلِکساندر مینامیدند.

پدرش فیلیپ دومبود و مادرش اُلمپیاسدختر نه‌اوپ‌تولم پادشاه مُلُس‌ها. ملس‌ها مردمی بودند یونانی که در درون اپیر نزدیک دریاچهٔ اِپئوم‌بوتی یا ژانین کنونی سکنی گزیده بودند و پادشاهان این مردم از خانوادهٔ اِآسیدها بشمار می‌رفتند و این خانواده هم نسب خود را به آشیلپهلوان داستانی یونان در جنگ تروامیرسانید. بنابراین چون پادشاهان مقدونی عقیده داشتند که نژادشان به هرکولنیم‌ربّ‌النوع یونانی میرسد مورخین یونانی نسب اسکندر را از طرف پدر به نیم‌ربّ‌النوع مزبور و از طرف مادر به آشیل پهلوان داستانی میرسانند. (پلوتارک، اسکندر، بند۲). تولد اسکندر در شهر پِلا در ژوئیهٔ (۱۰ تیر تا ۹ اَمرداد) ۳۵۶ ق.م. بود و در سن ۲۰ سالگی بتخت نشست. زائد نیست گفته شود که در داستان‌های ما اُلمپیاس مادر اسکندر را ناهید نامیده‌اند.

کودکی و جوانی اسکندر

 

فیلیپ دوم که مردی عاقل و مآل‌بین بود میدانست که بزرگ شدن مقدونیه و حفظ ولایات و شهرهائی که به این مملکت افزوده فرع داشتن خلف اهلی است که باید پس از او بتخت نشیند بنابراین توجهی مخصوص به تربیت اسکندر کرد و با این مقصود لئونیداس نامی را که از اقربای اُلمپیاس بود مربی او قرار داد، در انتخاب طبیب و دایه و غیره نیز دقت‌های وافی کرد تا همه از خانواده‌های ممتاز و دارای اخلاق حسنه باشند، این اشخاص مراقبت کامل در تربیت جسمانی او کردند و بعد وقتی که اسکندر بزرگ شد فیلیپ به ارسطو فیلسوف معروف یونان که در این زمان بمکتب افلاطون می‌رفت نامه‌ای نوشت که تقریباً مضمون آن چنین بود: خدایان بمن پسری اعطا کرده‌اند و من از تولد او در زمان شخصی مانند تو پیش از بدنیا آمدنش شادم زیرا امیدوارم که اگر مربای تربیت تو شود پسری ناخلف نگردد و بتواند پس از من بار گران این اندوخته‌های بزرگ را بدوش گیرد من عقیده دارم که نداشتن اولاد بمراتب بهتر از داشتن خلفی که درباره‌اش مقدر باشد پس از من باز افتضاحات و رسوائیهای نیاکان خود را مشاهده کند (مقصود فیلیپ احوال بد مقدونیه در زمان پادشاهان قبل از او بوده). ارسطو سمت آموزگاری اسکندر را پذیرفت و مدتها بتعلیم و تربیت او پرداخت. (کنت‌کورث، کتاب ۱ بند


داریوش تصور نمی‌کرد که پسر جوان فیلیپ برای ایران خطرناک باشد. اما هنگامی که شنید یونانیان او را سپهسالار کل یونان کرده‌اند ناچار شد در تدارک مقابله با او برآید و حتی از خود یونانیان سپاهیان مزدور گردآوری و شخصی را بنام «مم‌نن» از آنها بسرکردگی برگزیند. در چند جنگ کوچک محلی در آسیای صغیرو کرانه‌های داردانلایرانیان پیروزیهایی بدست آوردند. اما چون دربار ایران طبق معمول به مقدونیه و یونان اهمیت نمیداد و دشمن را ناتوان می‌شمرد به اسکندر فرصت داده شد که بسوی این سرزمین پیش آید.


اگر دربار ایران بموقع ایالات مختلف یونان را با پول و تجهیزات تقویت می‌کرد هرگز مقدونیان بر یونان چیره نمی‌شدند. اسکندر برای حمله به ایران بیشتر املاک خود را به نزدیکانش بخشید و هرچه داشت هزینهٔ تجهیز سپاه کرد و آنتی‌پاترمقدونی را بجای خود در مقدونیه گذاشت. بیست روز پس از عزیمت، اسکندر به کرانه‌های داردانل رسید و باز چون در بار و سرداران ایران به اسکندر با دیدهٔ حقارت نگریستند و برای مقابلهٔ با او بموقع اقدام نکردند او موفق شد پای در خاک آسیا گذارد و آنها را غافل‌گیر کند. سرداران شکست خورده ایرانی یا گریختند و یا خودکشی کردند و قسمت وسیعی از آسیای‌صغیر را به دست اسکندر دادند. و جنگ معروف به «گرانیک» بدین ترتیب منجر به شکست سپاه ایران شد.


در جنگ دیگر شهر «میلت» نیز که در کنار دریا واقع بود محاصره و تسخیر شد. اسکندر پس از این پیروزی قسمت عمدهٔ نیروی خود را برداشت و بسوی شهر هالیکارناس مرکز ایالت کاریهرهسپار شد و شهرهای یونانی بین میلت و هالیکارناس را گرفت. با اینکه «مم‌نن» توانست اعتماد دربار ایران را جلب کند و فرمانداری صفحات آسیای‌صغیر را بگیرد و پس از آن نیز برای دفاع از هالیکارناس و نقاط دیگر کوشش و زیرکی بسیار از خود نشان داد باز هم قدرت و پایداری اسکندر او را ناچار کرد که با مشاوره سرداران ایرانی تصمیم به تخلیهٔ شهر بگیرد. پس از آنکه اسکندر دیگر ایالت آسیای‌صغیر را یک یک تسخیر کرد «مم‌نن» برآن شد که جنگ را به هرترتیب که بتواند به مقدونیه بکشاند و به این ترتیب اسکندر را وادار کند که به مقدونیه بازگردد و آسیای صغیر را واگذارد و داریوش نیز جز او بکسی امیدوار نبود. «مم‌نن» قسمتی از جزایر میان آسیا و اروپا را تسخیر کرد و هنگامی که نزدیک بود اسکندر را بوحشت اندازد و به مقدونیه بازگرداند ناگهان درگذشت. ظاهراً این واقعه در سال ۳۳۳ ق. م. پیش آمده‌است.


پس از درگذشت «مم‌نن» داریوش خود فرماندهی سپاه را بعهده گرفت و در این حال اسکندر پیوسته پیش می‌آمد. در شهر تارس که حاکم نشین کیلیکیهبود اسکندر بدنبال یک آب تنی بیمار شد و حالش چنان رو به وخامت نهاد که سپاهیان مرگ او را حتمی دانستند. اما اسکندر که از نزدیکی سپاه داریوش آگاه بود از پزشک خود خواست که او را با داروهای تند درمان کنند و معالجه را طول ندهند. سپاه داریوش با زیورها و آرایش‌های بسیار چشم‌ها را خیره می‌کرد. لباسهای زربفت سپاهیان، جامه‌های گوناگونی که بر آنها هزاران دانهٔ گرانبها دوخته شده بود و طوقهای مرصعی که بر گردن مردان جنگی افتاده بود سرمایهٔ این سپاه عظیم را تشکیل می‌داد و در مقابل یاران اسکندر بدون هیچ زیور و آرایشی در پشت سپرهای خویش آمادهٔ شنیدن فرمان حمله بودند. پیداست که در جنگ سپاهیانی بهتر پیش می‌روند که از قید زیورها و جامه‌های فاخر آسوده باشند.


در جنگ ایسوسکه نخستین برخورد سپاهیان اسکندر و داریوش بود، پس از شروع جنگ اسکندر با سواره نظام خود بسوی جایگاه داریوش تاخت و میان سواره‌نظام دو طرف جنگ سختی درگرفت و هر یک کشته‌های بسیار دادند. برادر داریوش بنام اکزات‌رسبرای دفاع از شاهنشاه ایستادگی و شجاعت بسیار از خود نشان داد اما چون پیوسته بر شمار کشتگان افزوده می‌شد، اسبان گردونهٔ داریوش رم کردند و نزدیک بود آن را واژگون کنند و هنگامی که داریوش می‌خواست از آن گردونه به گردونهٔ دیگر سوار شود، اختلاف میدان نبرد بیشتر شد و وحشتی در دل شاه راه یافت. سواره‌نظام ایران عقب نشست و بدنبال آن پیاده نظام راه فرار پیش‌گرفت. یونانی‌های اجیر که در سپاه ایران بودند در پناه کوهها سنگر گرفتند و اسکندر چون جنگ با آنها را دشوار دید از تعقیب آنها صرف‌نظر کرد. هنگام شب مقدونی‌ها بخیال غارت اردوگاه ایران و بویژه بارگاه داریوش افتادند. شبیخون زدند و اشیاء گرانبهایی را که در خیمه‌ها یافتند غارت کردند. این زیورها و جامه‌های فاخر بقدری زیاد بود که مقدونی‌ها توانایی حمل آن را نداشتند. بنا برسم مقدونی تنها خیمهٔ داریوش را که می‌بایست سردار فاتح (اسکندر) در آن منزل کند از آسیب مصون داشتند و در پایان این شبیخون آن را آراستند و برای اسکندر حمامی آماده کردند و مشعل‌ها را افروختند و چشم براه دوختند. اسکندر داریوش را که با اسب می‌گریخت دنبال کرد اما چون نتوانست او را دستگیر کند بازگشت و هنگامی که خود را در خیمهٔ داریوش دید و تجمل و شکوه او را مشاهده کرد گفت: معنی شاه بودن این است!


اسکندر پس از فتح با زنان دربار ایران مؤدبانه روبرو شد و بی اینکه به آنان نظری داشته باشد وعده داد که رفاه ایشان را پیوسته در نظر گیرد. اسکندر عشق و آسایش را حرام می‌شمرد زیرا خستگی و شهوت را نشانهٔ ضعف انسان می‌دانست.


پس از تسخیر اردوگاه ایران اسکندر به‌طرف سوریهرفت و خزاین شاه را که در دمشقبود بدست سردار معروفش پارمن‌ینگرفت. سرداران داریوش در آسیای‌صغیر هر یک بطریقی برای جبران شکست‌ها کوشش کردند اما این کوشش‌ها چنانکه خواهیم گفت بی‌ثمر ماند. اسکندر شهر صور مرکز فنیقیهرا هم که حاضر به قبول اطاعت او نشد محاصره و در سال ۳۳۲ ق. م. آن را تسخیر کرد.


داریوش پیش از این نامه‌ای به اسکندر نوشته بود و در آن خود را شاه خوانده و از این سردار جوان مقدونی آزادی خانوادهٔ خود را خواسته بود. پس از تسخیر فنیقیه داریوش نامهٔ ملایم‌تری به او نوشت و تذکر داد که چون هنوز سرزمینهای وسیعی در اختیار من است و تو نمی‌توانی سراسر آنها را تسخیر کنی بهتر است راه آشتی را برگزینی و در این نامه داریوش وعده کرده بود که دخترش را به اسکندر دهد و تمام سرزمینهای میان بغاز داردانل و رود هالیس (قزل‌ایرماقکنونی) را به‌عنوان جهاز عروس واگذارد. اسکندر در پاسخ او به پیک شاه گفت: من برای این کشورها وارد قارهٔ آسیا نشده‌ام. من بقصد پرسپولیس (تخت جمشید) آمده‌ام.اگر این مضمون کاملاً درست و دقیق نباشد باز هم باید گفت که حقیقت امر با آنچه گفته شد چندان تفاوت ندارد. یعنی آنچه مسلم است داریوش نامه‌ای نوشته و اسکندر پاسخ این نامه را بدرشتی و غرور داده‌است.


اسکندر در همان سال ۳۳۲ ق. م. به مصررفت و پس از تسخیر آنجا بنای شهر اسکندریهرا آغاز نمود. سپس مصر را بدست یکی از سرداران خود سپرده بسوی ایران رهسپار شد. مینویسد در راه، درگذشت زن داریوش که زیباترین ملکه جهان شناخته شده بود او را متأثر کرد و دستور داد این بانوی بزرگ را با شکوهی هر چه بیشتر بخاک سپارند اما دربارهٔ درستی این روایت تردید باید کرد. هنگامی که اسکندر دومین پیشنهاد آشتی با داریوش را رد کرد، شاه ایران در صدد آمادگی برای جنگ برآمد. اما بنا بنوشتهٔ «کنت کورث» مورخ معروف در مقابل نرمی و محبتی که اسکندر نسبت بخانوادهٔ اسیر او نمود بار دیگر سفیرانی برای صلح فرستاد، و این بار حاضر شد تمام ممالک خود را از آسیای صغیر تا ساحل فرات به اسکندر سپارد. اما اسکندر که پیروزی خود را مسلم میدانست گفت: این که داریوش می‌خواهد بمن بدهد در اختیار من است و نیازی نیست که او این سرزمین را بمن سپارد، و از طرف دیگر من جز جنگ با او کاری ندارم.


بناچار داریوش آمادهٔ جنگ شد و هر چه می‌توانست سپاهیان خود را تجهیز کرد و در دشت نینوا، نزدیک شهر اربیلاردو زد. اسکندر از دجلهگذشت و سردار داریوش بنام «مازه» که میبایست مانع او گردد در برابرش عقب نشست و بیشتر مورخان می‌گویند اگر مازه عقب نمی‌نشست، با بی‌نظمی موقتی که هنگام عبور از دجله در سپاه اسکندر پدید آمده بود، بخوبی می‌توانست بر آنها غلبه کند. پس از گذشتن از دجله باز هم مازه جلوگیری مؤثری از آنها نکرد. در این حال شبی ماه گرفت و این مقدونیان را، که به پیش‌بینی‌های نجومی عقیده داشتند و این نکته با عقاید دینی آنها نیز مربوط میشد، بوحشت انداخت. میان سربازان اسکندر گفتگوهایی درگرفت که نزدیک بود به شورش بینجامد اما تعبیر کاهنان مصری که بلا و مصیبت بزرگی را برای ایران پیش‌بینی کرده بودند آرامشی در سپاه اسکندر بوجود آورد.

نگار شده در برچسب:اسكندر مقدوني, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |